افرادی که میگفتند چرا جنگ را تمام نکردید، یا در جنگ نبودند یا صدام را درست نمیشناختند!
خرمشهر، نماد مظلومیت، رشادت و آزادگی است. با وجود گذشت بیش از چهل سال از آزادسازی خرمشهر، همچنان ضرورت پیامدها و ریشههای این واقعه امری ضروری است. آنچه در پی میآید حاصل گفتوگوی ماهنامه سرو با سردار سید صباح موسوی از رزمندگان باسابقه جنگ، در خصوص شناخت زمینه و زمانه حماسه آزادسازی خرمشهر است.
موضوع گفتگوی ما به مناسبت سالگرد سوم خرداد و فتح خرمشهر و در مورد ابعاد مختلف و علل و پیامدهای فتح خرمشهر است. لطفا ابتدا در خصوص فعالیتهای خودتان در ابتدای جنگ توضیح بفرمایید؟
من بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیتههای انقلاب اسلامی شدم و سالهای قبل از جنگ برای من، به خدمت در کمیتههای انقلاب اسلامی خوزستان گذشت. از جمله فعالیتهای من، درگیری با قاچاقچیان واردکننده اسلحه و منافقین و گروهک خلق عرب و اینگونه قشرها بود. تا اینکه جنگ شروع شد و ما بالطبع وارد عرصه جنگ شدیم.
با اینکه ما تقریبا از بچههای اهواز هستیم، اما تمام دشت آزادگان را کاملا میشناختیم و بهمنظور شناسایی دشمن، آن منطقه را شناسایی میکردیم. قبل از شروع جنگ، قاچاقچیان از طرف تنگه چذابه یا از طریق هور، اسلحه به کشور وارد میکردند و ما هم شبها کمین میکردیم تا این قاچاقچیان را دستگیر کنیم.
از زمان آغاز جنگ، ما هم مانند دیگران وارد جنگ شدیم. البته که تجربه جنگی نداشتیم. تجربه اینکه سلاح سنگین به دست بگیریم نداشتیم. اولین بار بود که اسلحه به دست میگرفتیم و نمیدانستیم چگونه باید در مقابل دشمن عکسالعمل نشان دهیم و چگونه در مقابل خمپاره یا توپ واکنش نشان دهیم. همینطور ما از خود تنگه چذابه تا نزدیک حمیدیه، شهید میدادیم. در این شرایط و در روزهای آغازین جنگ، عملیاتی هم به نام عملیات «غیور اصلی» انجام شد. علی غیور اصلی، زمان شاه در ارتش خدمت میکرد و بعد از انقلاب ایشان مسئول آموزش نظامی سپاه اهواز شدند. عراق هم رسیده بود و سوسنگرد و بستان را هم گرفته بود و همینطور به حمیدیه هم رسیده بودند. در این مقطع عملیاتی به نام عملیات «غیور اصلی» انجام شد که خود شهید غیور اصلی در آن حضور فیزیکی داشت و فرمانده گروه بود.
شهید «علی هاشمی» هم فرمانده سپاه حمیدیه بود که از تنگه چذابه تا اهواز شهیدان زیادی دادند و از 60 الی 70 نفری که در منطقه جنگی بودند، تقریبا 12 یا 13 نفر باقی ماندند. عملیاتی انجام شد که 28 نفر از گروه غیور اصلی و 12 نفر هم از بچههای سپاه علی هاشمی در حمیدیه و چند نفر هم از بچههای خرم آباد آمده بودند که در تاریخ 9 مهر سال 59 ساعت3 نیمه شب بود که به دشمن زدند. عراق هم فکر میکرد که دو لشکر به آنها حمله کرده است که پا به فرار گذاشتند و تانکهایشان همه در گل فرو رفته بودند. تمام تانکهایی که بر روی تریلی بودند و قرار بود به نیروهایی که از سمت خرمشهر به سمت اهواز حرکت کردهاست، ملحق شوند و اهواز را بگیرند که این عملیات ابتکار عمل را از دست عراقیها گرفت و باعث شد اینها عقبنشینی کنند و نتوانند عملیات شان را انجام دهند. آنها فکر نمیکردند 60 الی 70 نفر به اینها حمله کرده باشند.
در نتیجه سوسنگرد و بستان آزاد شد و به تنگه چذابه رسیدیم. اما ما نیرویی نداشتیم که در مقابل عراقیها بماند. در این صورت عراق مجددا به سراغ اهواز آمد و در تاریخ 22 مهر ماه بستان را گرفت و 24 آبان به سوسنگرد حمله کرد که آنجا دیگر جنگ تن به تن شروع شده بود. بچهها در جریان این عملیاتها و شبیخونها در مقابل عراق تجربه کسب کرده بودند و از نظر تجهیزات ازعراق غنایم میگرفتند.
برادر من شهید «سید طاهر موسوی» که از بچههای سپاه حمیدیه بود، در تاریخ 10 شهریور ماه سال 1360 به شهادت رسید که پس از شهادت ایشان ما هم بیشتر احساس مسئولیت کردیم و وارد سپاه شدیم وتوانستیم در کنار علی هاشمی در منطقه، حضور فیزیکی پیدا کنیم. لذا در خطوط، مسئول تدارکات و جانشین خط بودم و همچنین با بچههای اطلاعات به شناسایی میرفتیم و مدتی در خدمت بچههای سپاه حمیدیه بودم.
با این مقدمه و این ترسیمی که از فضای ابتدای جنگ ارائه کردید، از زمینههای آزادسازی خرمشهر بفرمایید.
ما حدودا 34 الی 35 روز در خرمشهر جنگ تن به تن داشتیم، عراق که به خیال خود میخواست سه روزه خوزستان و هفت روزه تهران را بگیرد، در همان روزهای ابتدایی با همان عملیات شهید غیور اصلی در باتلاق ماند و ناچار شد بعد از اینکه نتوانست در آبان ماه سوسنگرد را بگیرد، آرایش دفاعی به خود بگیرد و ما توانستیم با عملیاتهای محدود تجهیزات جمع کنیم، تجربه کسب کنیم و همچنین توانستیم با این عملیاتهای محدود، از دسته به گردان و از گردان به تیپ و از تیپ به لشکر برسیم و این امر حاصل غنایمی بود که به دست آوردیم و تجربهای که در جنگ کسب کردیم. در واقع استعداد و ظرفیت ما در حال افزایش بود. لذا این مسائل باعث شد ما که نهایتا بتوانیم بر عراق غلبه کنیم.
ابتدای جنگ عملیاتهای محدودی انجام دادیم. در 6 ماه نیمه دوم سال 59 با وجود ضعف و نداشتن مهمات و نیرو فقط میجنگیدیم و شهید میدادیم. به تدریج ما توانستیم نیمه دوم سال 60 عملیاتی به نام عملیات «ثامن الائمه(ع)» را تجربه کنیم و این عملیات باعث شد که حصر آبادان شکسته شود و دو تا از جادههای مهم و استراتژیک منطقه باز شود و تردد به سمت آبادان و خرمشهر انجام بگیرد.
عملیات بعدی که تجربه کردیم عملیات «طریق القدس» نام داشت. 8 آذر سال 60 بود که جبهه جنوبی و شمالی را از هم قطع کردیم. به این شکل که جبهه جنوبی عراق که به سمت خرمشهر و جفیر و هویزه بود، با جبهه فتحالمبین که به سمت فکه و عین خوش و دشت اهواز بود، به طور کلی از وسط که ما این عملیات را انجام دادیم کمر عراق را شکستیم و عراق نتوانست اینجا خود را به درستی پیدا کند. چراکه در این شرایط اگر عراق میخواست نیرویی را از جبهه جنوبی به جبهه شمالی انتقال دهد، مجبور میشد به بصره و از بصره به اماره و از اماره به جبهه فتحالمبین شمالی ببرد.
بلافاصله عملیات بعدی را سپاه و ارتش برنامهریزی کردند و توانستند عملیات فتحالمبین را انجام دهند. در تاریخ 1/1/61 این عملیات را انجام دادیم و بلافاصله توانستیم در این عملیات حدودا 2500 کیلومتر مربع از اراضی خود که به اشغال دشمن درآمده بود را پس بگیریم و آزاد کنیم. همینطور خیلی از روستاها را هم آزاد کردیم.
پس از این عملیات، تعداد زیادی اسیر از عراق گرفته شد و افراد زیادی ازعراقیها کشته شدند و عراق مجبور شد پشت مرزها خط دفاعی تشکیل دهد و در مقابل ما از خود محافظت کند. بلافاصله ما در تاریخ 10 اردیبهشت سال 61 عملیات «بیتالمقدس» را انجام دادیم که این عملیات در 4 مرحله انجام شد. در عملیات «بیتالمقدس»، چهار قرارگاه، هدایتکننده تیپهای عملیاتی بودند. از جمله؛ قرار گاه «قدس»، «فجر»، «نصر» و «فتح». در کنار این چهار قرارگاه قرار گاه مرکزی وجود داشت که قرارگاه «کربلا» بود.
مرحله اول عملیات را انجام دادیم و توانستیم جاده خرمشهر را بگیریم و در ادامه به سمت هویزه و جفیر و مرزهای دیگر پیشروی کردیم.
مرحله چهارم عملیات که در 3 خرداد سال 61 انجام شد و ما حدودا نزدیک به 7 الی 8 لشکر و شاید بیشتر با تیپهای مستقر به همراه ارتش توانستیم وارد عمل شویم و خرمشهر را بعد از 22 ماه آزاد کردیم و در ادامه به مرزهای بینالمللی رسیدیم. ما در آنجا مستقر شدیم و تمام شهرها از جمله جاده خرمشهر و خود خرمشهر را آزاد کردیم. تقریبا میتوان گفت در عملیات بیتالمقدس 5 هزار و 400 کیلومتر مربع و 19 هزار اسیر گرفتیم و حدودا نزدیک به 16 هزار کشته و مجروح عراق به جای گذاشت و مجبور شد به مرزهای بینالمللی برگردد و آرایش دفاعی به خود گرفت. ما توانستیم در مدت نزدیک به 2 سال پس از آغاز جنگ، تمام سرزمینهای جنوبی را از دست دشمن آزاد کنیم و تعداد زیادی روستا را آزاد کنیم. خرمشهر هم در سوم خرداد به همین منوال آزاد شد.
در این شرایط اقلیتی میگفتند الان که عراق که در موضع ضعف است چرا ما صلح نکنیم و جنگ را تمام نکنیم؟ حضرت امام با مشاورههایی که از نظامیان گرفت و خود امام با ابتکار عملی که در دست داشت، گفتند صدام کسی نیست که پایبند به قطعنامه باشد. که اگر چنین بود همان قطعنامه الجزایر را در روزهای ابتدایی پاره نمیکرد. امام گفتند اگر صدام تقویت بشود، مجددا به ما حمله خواهد کرد. بنابراین ما باید خواستههای خود را به دست بیاوریم و خواسته ما این بود که باید عراق خود بپذیرد متجاوز است و عراق باید به مرزهای بینالمللی بازگردد، صدام این موارد را قبول نمیکرد و کشورهای عربی به جایی رسیدند که گفتند اگر صدام شکست بخورد، چون «سیف العرب» است، آبروی اعراب میرود. حضرت امام فرمودند یک روزی این شمشیر عربها بر علیه شما بر میگردد و در مقابل شما خواهد ایستاد و همینگونه هم شد.
اخیرا مجددا برخی میگویند اگر شما میماندید و زمان دستیابی به خرمشهر با صدام دور میز مذاکره مینشستید و مذاکره میکردید، اینگونه نمیشد. ما در جواب گفتیم صدام اگر پایبند بود، چرا همان اواخر جنگ که ما قطعنامه 597 را پذیرفتیم، مجددا به ایران حمله کرد و جاده خرمشهر را گرفت و منافقین را از طرف غرب به داخل کشور فرستاد و خودش آنها را پشتیبانی میکرد که به 25 کیلومتری کرمانشاه رسیدند؟
در 28 تیر سال 67 که قطعنامه را پذیرفتیم، بعد از آن در تاریخ 4 مرداد سال 67 منافقین و صدام از چند طرف به ایران حمله کردند. بنابراین افرادی که میگفتند چرا جنگ را تمام نکردید، یا در جنگ نبودند یا اینکه صدام را درست نشناختند!
بنابراین عملیات بیتالمقدس در ادامه یک سلسله عملیاتهای موفقی بود که از عملیات «ثامن الائمه(ع)» شروع شد و به فتح خرمشهر منتهی گردید. شما در ادامه اشاره کردید که چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه پیدا کرد و یکی از شبهاتی که سالهای اخیر از سوی معاندین مطرح میشود، ناظر بر همین مساله است. آن هم از سمت جریاناتی که یک شهید هم در جنگ ندادند و در جنگ مشارکتی نداشتند. لطفا در خصوص چرایی عدم امکان اتمام جنگ پس از سوم خرداد 61 بفرمایید.
حضرت امام صدام را میشناختند و همیشه نسبت به صدام هشدار میدادند. دلیل این مساله این بود که اوایل جنگ وقتی ما از موضع ضعف میجنگیدیم و تجربه نداشتیم و ارتش منسجمی نداشتیم که در مقابل عراق مقاومت کند، صدام سعی میکرد تعداد خیلی زیادی اسلحه وارد خوزستان کند و در بین مردم تقسیم کند تا به خیال خود، مردم عرب خوزستان از او استقبال کنند که البته برعکس نتیجه داد و خود همین مردم مجهز شدند و به طرفداری از انقلاب و ایران اسلامی در مقابل عراق ایستادگی کردند. بر اساس همین مسائل و زمینههای تاریخی بود که امام بهطور کامل فضا را میشناخت و میدانست که صدام قابل اعتماد نیست و آگاه بود که وی در رابطه با ایران چه برنامهای دارد. از همین جهت بود که ایشان معتقد بود، صدام باید خود بپذیرد که متجاوز است. اما صدام این کار را نمیکرد. چراکه کشورهای عربی پشت او بودند و چراغ سبز را اروپاییها و آمریکاییها به او نشان دادند. در نتیجه اینطور بود که حضرت امام شخصا صلح با صدام را دراین شرایط قبول نمیکردند.
روزهای آخر جنگ که ما خودمان قطعنامه 598 را پذیرفته بودیم، ولی بازهم عراق به حملات و عملیاتهای خود ادامه داد و شهرهای ما را با موشک مورد حمله قرار داد و خلیج فارس را ناامن کرده بود. همین مسائل گواهی میدهد که چرا با صدام نمیشد پس از فتح خرمشهر مصالحه کرد.
لطفا در خصوص عملیاتهای بزرگ پس از آزادسازی خرمشهر هم توضیح فرمایید.
حضرت امام فرموده بودند ما تا رفع فتنه باید ادامه دهیم و به همین شکل هم بود. بعد از عملیات والفجر مقدماتی در تاریخ 17/11/61 سپاه به این نتیجه رسید تنها فردی که میتواند جنگ را از بنبست درآورد، «علی هاشمی» است. زیرا بچه همان منطقه دشت آزادگان است و از اهالی عرب خوزستان بود و تجربیات زیادی داشت و تمام خوزستان و دشت آزادگان به ایشان احترام خاصی میگذاشتند و هر حرفی ایشان میگفت برای مردم حجت بود. این شد که ایشان توانست قرارگاهی به نام «قرارگاه سرّی نصرت» در هور شکل دهد و توانست چند گروه شناسایی تشکیل دهد و این گروهها توانستند یک سال در هور کار کنند و تمام عراقیها و افراد پشت سر عراقیها را هم شناسایی کنند.
ما عملیات «خیبر» را انجام دادیم و در این عملیات توانستیم جزیره مجنون را تصرف کنیم و بگیریم. چراکه عراق در اینجا تضعیف شده بود و دست به دامان اطرافیان شده بود که به یک شکلی این جنگ را تمام کنند. همچنین ما در هور توانستیم عملیات «بدر» را در سال 63 انجام دهیم. لذا در سال 62 عملیات خیبر و در سال 63 عملیات بدر را انجام دادیم و تجارب زیادی در عملیاتهای آبی و خاکی به دست آوردیم.
سپس ما توانستیم عملیات والفجر 8 را هم انجام دهیم و از رودخانه اروند عبور کنیم و دست عراق را بهطور کامل از خلیج فارس قطع کنیم. لذا ارتباط بین خلیج فارس و عراق به طور کلی از بین رفت و نتیجه این شد که ما در ادامه توانستیم عملیات کربلای 4 و کربلای 5 را انجام دهیم.
در این شرایط وضعیت ارتش عراق به چه ترتیب بود؟
استعداد نظامی عراق در روزهای آخر جنگ از 12 لشکر به 60 لشکر رسیده بود و تمام کشورهای عربی به صدام پول میدادند و نیروهایشان در اختیار عراق بود. کشورهای اروپایی مانند آمریکا و فرانسه ماهوارهها و تجهیزات جاسوسی خود را در اختیار صدام قرار داده بودند که او شکست نخورد. اما زمانی اینها قبول کردند صدام متجاوز است که به کویت حمله کرد. وقتی صدام به کویت حمله کرد و آن را تحت تصرف خود درآورد، اینها به این نتیجه رسیدند.
به نظر شما چرا آن روندی که ما از عملیات ثامن الائمه(ع) تا عملیات بیتالمقدس داشتیم، ادامه پیدا نکرد؟
ثامن الائمه(ع) اولین عملیات بزرگ موفقیتآمیز ما بود. عملیاتی بود که در خاک ما و در خانه ما انجام شده بود. لذا تمام مناطق مختلف از جمله اینکه از کجا وارد شویم، از کجا به دل دشمن بزنیم و چگونه حمله کنیم را میدانستیم و دشمن با وجود اینکه به تعبیری تا دندان مسلح بود ولی تجربه جغرافیایی و منطقهای ما را نداشت. این بود که ما بر دشمن غلبه کردیم و توانستیم عملیات ثامنالائمه(ع) که اولین عملیاتمان بود را به خوبی انجام دهیم.
بلافاصله عملیات بعدی «طریق القدس» بود که آن را با نیروی بیشتر و تجهیزات بیشتر و شناسایی خوب و طرحهای بهتر از عملیات قبلی انجام دادیم و عراق در این عملیات با شکست مواجه شد و توانستیم بسیاری از سرزمینها را آزاد کنیم و در نتیجه عراق روحیه خود را از دست داده بود.
در عملیات فتح المبین، عملیات ما لو رفته بود. در دو منطقه از طریق فکه و چذابه و از جای دیگر سمت عین خوش، صدام عملیاتی انجام داد که ما را مشغول کند، اما نتوانست در فتح المبین مقابل عملیات ما مقاومت کند و ما توانستیم با اینکه عراق پاتک کرد و ابتکار عمل ما را با مشکل مواجه کرد، اما در هر صورت ما عملیات را انجام دادیم. حتی آقای محسن رضایی در تاریخ 2 فروردین در سال 61 در موقعیتی بودند که نمیدانستند این عملیات را به دلیل لو رفتن آن ادامه دهند یا خیر و بلافاصله ایشان با هواپیمای جنگنده به سمت تهران میروند و با حضرت امام دیدار میکنند و به حضرت امام میگویند استخارهای بگیرید که ما باید چه کاری انجام دهیم؟ میگویند شما امام هستید، هم ما را دعا کنید و هم اینکه ما را راهنمایی کنید و حضرت امام فرمودند در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست. شما به قرآن مراجعه کنید و قرآن را بگشایید که همان قرآن کمککننده و یاری دهنده شماست و وقتی آقای محسن رضایی قرآن را باز کردند آیه «انا فتحنا لک فتحا مبینا» آمد و بچهها روحیه گرفتند و با تمام قدرت به دشمن هجوم آوردند و توانستند تمام آن منطقه را آزاد کنند.
ما در اینجا برنامهریزی کرده بودیم. برنامهریزی ما در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر در منطقهای شده بود که 55 درجه گرما داشت. ولی آمادگی داشتیم که عملیات را انجام دهیم و عراق تمام توان خود را به کار گرفته بود و خط دفاعی تشکیل داده بود و میدانست هدف ما بصره است. اینگونه شد که در مقابل ما تمام تانکهای خود را از سمت طلاییه تا شلمچه چیده بود و هزاران تانک در آنجا مستقر بود. ما عملیات را انجام دادیم و ضربه محکمی به دشمن وارد کرده بودیم و کلی از تجهیزاتشان را از بین برده بودیم و عراق خیلی کشته و مجروح داد تا توانستیم خط دفاعی اول تا سوم را بگیریم. اما نگاه داشتن آن برای ما مشکل بود.
وضعیت روانی و روحی جامعه و رزمندگان و فضای حاکم بر جبهه بعد از فتح خرمشهر چگونه بود؟ آن روحیهای که وجود داشت و فضایی که حاکم شد به چه نحوی بود؟ وقتی شما بعد از آزادسازی خرمشهر وارد خرمشهر شدید، مقداری از این لحظات برای نسلی بفرمایید که آن دوره را تجربه نکردهاند.
بعد از فتح خرمشهر جشن بزرگی برگزار شد. شاید مردم انتظار نداشتند که ما اینگونه بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم. پیش از عملیات بیتالمقدس، با وجود عملیاتهای پی در پی که پشت سر هم داشتیم، مردم از ما سوال می پرسیدند خرمشهر چه شد؟ میگفتند شما بستان و سوسنگرد را آزاد کردید، از خرمشهر بگویید؟ خرمشهر چگونه شد؟ مردم گمان میکردند ما نمیتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم. فتح المبین را انجام دادیم، میپرسیدند همه اینها را انجام دادید، حالا بگویید خرمشهر چه شد؟ در سوم خرداد که ما توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم مردم حیرتزده و متعجب شدند و جشن برپا کردند و خوشحال شدند و شیرینی میدادند. به گونهای که سرتاسر کشور به همین شکل بود.
روحیه رزمندگان بالا رفته بود و آماده بودند تا بعد از خرمشهر به سراغ بصره بروند و از اروندرود بگذرند. همینطور نیرو به سراسر جبههها سرازیر میشد. چراکه مردم انتظار نداشتند ما بتوانیم خرمشهر را بگیریم. حتی صدام هم گفته بود اگر بتوانند خرمشهر را از من بگیرند، من کلید بصره را به آنها میدهم. این مسالهای بود که مردم ما میدانستند و گمان میکردند حتما ما نمیتوانیم خرمشهر را بگیریم. ما بعد از فتح خرمشهر از تیپ به لشکر رسیدیم، چون نیروی مردمی به سمت جبههها سرازیر شد و با تجهیزات کامل و طرحهای بهتر و پشتیبانی مردم توانستیم از تیپ به لشکر تبدیل بشویم.
اگر همان دوران ما با صدام صلح میکردیم باز هم مساله دیگری را مطرح میکردند از جمله، دلیل این همه شهیدی که دادیم چه بود اگر قصد صلح داشتید؟ چرا صلح کردید؟ اگر میتوانستید چرا داخل عراق نرفتید و دشمن را تنبیه نکردید؟ آنها حتما این مسائل را مطرح میکردند. بنابراین چنین افرادی که این صحبتها را مطرح میکردند، بهدنبال مساله خیرخواهانه نبودند. بلکه بهدنبال تضعیف ایران و ایجاد فتنه بودند.