کودتای انگلیسی و مهره نظامی آن
بعد از شکلگیری انقلاب مشروطه در سال 1285 شمسی و اعمال قیود و محدودیتهایی برای نظام سلطنتی، از منزلت و ارزش نظام سیاسی قاجاریه تاحدودی کاسته شد. درواقع از دوره محمدعلیشاه به بعد، حکومت قاجار دچار نوعی زوال محدود و تدریجی شد. محدودیت قانونی و ایجاد نهادهای جدید قانونگذاری نظیر مجلس شورا و قانون اساسی زمینه را برای بروز بحران سیاسی و عدم مشروعیت نظام حکومتی قاجارها فراهم آورد. با اینکه از عمر انقلاب مشروطه چندان نمیگذشت و خود مشروطهخواهان نیز به گروهها و گرایشهای مختلف و بعضاً متضاد تقسیم شده بودند، اما نفوذ بیش از پیش علما و روحانیون در مجاری امور کشور و نیز تسلط مشروطهخواهان بر ساختار قدرت، دست دربار و درباریان را در بهرهمندی از مطامع و دستیابی به اهداف خودکامانه نسبت به گذشته تا حد زیادی بسته بود.
ویژگیهای شخصی و ضعف و سستی احمدشاه برای اداره کشور نیز اقتدار حکومت مرکزی را با نوعی بیتدبیری و بیبرنامگی مواجه کرده بود. خاطرات تلخ دوران کودکی و مشاهده خلع پدر از پادشاهی و تبعید او به خارج، احمدشاه را به فردی بسیار بدبین و منفی تبدیل کرده بودند که هیچگونه دلبستگی واقعی به سرزمین اجدادی خود نداشت.
در کل این نوع شیوه اداره کشور، تامینکننده منافع انگلیسیها در ایران نبود. حتیالامکان انگلیسیها میخواستند احمدشاه با اقتدار و قدرت کافی، اولاً از گسترش نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیری کند و ثانیاً ضمانت تسلط انگلیس بر حوزه اقتصاد ایران خصوصاً نفت را بدون احساس خطر از داخل (علما و مشروطهخواهان) و خارج (عمدتاً روسیه) حفظ نماید.
انگلیس تنها به دنبال منافع خود بود و فرقی نمیکرد چه کسی در رأس قدرت باشد، ولی تغییر قدرت باید تدریجی و آرام اتفاق میافتاد تا کار از دست انگلیس خارج نشود و به دست علما و مشروطهخواهان نیفتد. لرد کرزن، وزیر امورخارجه انگلیس در تلگرافی در 16 دیماه 1299 به نورمن، وزیرمختار انگلیس در ایران که زمینه تغییر حکومت را از طریق کودتایی فراهم میکرد مینویسد: «من هم با شما موافقم که در ایران هر شخص دیگری برای سلطنت تعیین شود، محتملاً از شاه فعلی بهتر خواهد بود، ولی اگر قرار باشد دولت ایران به بقای خود ادامه دهد، لازم است که در این شرایط از فرار شاه جداً جلوگیری بهعمل آید.» انگلیسیها سعی داشتند با نگهداشتن شاه در رأس قدرت و جلوگیری از فرار او، از وقوع حوادث غیرقابلپیشبینی در ایران جلوگیری کنند تا در فرصت بهتر، گزینه موردنظر را در رأس کار قرار دهند.
در حقیقت حاکمان واقعی ایران و کارگردان اصلی بازیهای سیاسی در کشور، انگلیسیها بودند. بعد از شکست بریتانیا در بهثمررساندن قرارداد 1298 (1919 م) میان کاکس و وثوقالدوله که به موجب آن ایران کاملاً تحتالحمایه انگلیس درمیآمد، آنها سعی کردند اهدافشان را از طریق دیگری عملی سازند. آنها ازیکسو زمینههای کودتا علیه احمدشاه را آماده میکردند و ازسویدیگر به او اطمینان میدادند انجام کودتا، مشکلی برای سلطنت او ایجاد نخواهد کرد. انگلیسیها هدف از کودتا را تنها تغییر نخستوزیر و تشکیل یک دولت قوی عنوان میکردند که بتواند از گسترش مسلک بلشویکی در ایران جلوگیری کند. مقابله برای نفوذ و گسترش کمونیسم در ایران، به بهانه خوبی برای انگلیسیها تبدیل شده بود تا اهداف سیاسی خود را دنبال کنند.
اما برای اقدام به کودتا و محدود کردن توان سلطنت و نیز کاستن از نقش علما و مشروطهخواهان، به یک فرمانده نظامی مطمئن، مقتدر و مطیع نیاز بود. انگلیسیها پس از تحقیق و بررسی سوابق افسران قزاق، سرانجام به سابقه رضاخان در همکاری با استاروسلسکی در براندازی کلرژه از فرماندهی نیروهای قزاق ایرانی پی بردند و متوجه شدند که او از جسارت و توانایی لازم برای رهبری نظامی کودتا برخوردار است. ژنرال آیرونساید، یکی از فرماندهان نظامی انگلیس در ایران، درباره مصاحبه خود با رضاخان 5 روز قبل از کودتا، مینویسد: «با رضاخان مصاحبه کردم و او را بهطورقطع به فرماندهی قزاقها گماشتم. در فکر بودم نوشتهای از او بگیرم ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمیخورد. دو شرط با او گذاشتم: یکیاینکه از پشت سر به من خنجر نزند. دوماینکه شاه نباید بههیچوجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم و به اسمایس گفتم که بگذارد او بهتدریج راه بیفتد.»
این مساله نشان میدهد که همهکاره کودتا درواقع انگلیسیها بودند و آنها از رضاخان صرفاً در حد یک ابزار در جهت اعمال قدرت در درون حاکمیت سیاسی ایران در زمان حال و آینده استفاده میکردند؛ چنانکه خود آیرونساید اعتراف میکند: «همه مردم چنین میاندیشند که من کودتا را طراحی و رهبری کردم. گمان میکنم اگر در معنای سخن دقیق شویم، واقعا من این کار را کردهام.»
حتی خود رضاخان نیز بعد از بهقدرترسیدن، رویکارآمدن خود را به انگلیسیها نسبت میدهد و به چند تن از سیاستمداران مهم از جمله مستوفیالممالک، مشیرالدوله، سیدحسن تقیزاده، محمد مصدق و یحیی دولتآبادی آشکارا میگوید: «انگلیس مرا به قدرت رسانید. بااینحال من به این مملکت خدمت کردم.»
رضاشاه درواقع غافل از این بود که در طول 20 سال دوره صدارت و سلطنتش بیش از هر چیز به منافع انگلیس خدمت کرده است؛ زیرا همان کسانی که رضاخان را روی کار آوردند، بعدازاینکه بودن او را در مسند قدرت به نفع و صلاح خویش ندیدند، وی را از سلطنت خلع و با حقارت تبعید کردند.
بعدازاینکه ژنرال آیرونساید با حرکت قوای قزاق از قزوین به سمت تهران موافقت کرد، چند روز قبل از کودتا از طریق عراق ایران را ترک کرد تا بههنگام وقوع کودتا، در ایران نباشد. انگلیسیها تمام جوانب موضوع را پیشبینی کرده بودند؛ بنابراین به حضور مستقیم آیرونساید ضرورتی نبود. سرانجام نیروی 2500 نفری قزاق به سوی تهران حرکت کرد و روز یکشنبه دوم اسفند، اردوی قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج به چهارفرسخی تهران در شاهآباد رسید. آنها در شاهآباد استراحت کردند تا شبانه وارد تهران شوند و کار را یکسره کنند. قزاقها کاملاً از لحاظ لباس، کفش و سازوبرگ ضروری تامین شده بودند و در میان راه، مقداری پول نیز در میان آنها تقسیم گردید. ازسویدیگر انگلیسیها برای پیشگیری از برخورد نیروهای قزاق و ژاندارمری، سعی کردند نیروهای ژاندارمری را که زیر نفوذ سوئدیها اداره میشد، از تهران خارج کنند و هنگامی که نتوانستند، آنها را در باغشاه و یوسفآباد که مقر آنها بود، باقی گذاشتند؛ اما به آنها تفنگ بیفشنگ داده شد. با این اقدام، عملاً نیروی ژاندارم به حاشیه رانده شد و دست قزاقها برای وصول به هدف باز ماند. سرانجام نیمهشب کودتاچیان وارد پایتخت شده و نقاط اصلی و مهم شهر را تصرف کردند. ساختمانهای شهربانی (نظمیه) مورد هجوم و تخریب واقع شد و حدود ده نفر نیز که اغلب پاسبان بودند کشته شدند.
در نتیجه این اقدام، کابینه محمدولیخان تنکابنی (سپهدار) ساقط شد و قوای قزاق با اعلام حکومت نظامی، کنترل پایتخت را بهدست گرفتند. توقیفها توسط عوامل کودتا از همان روز اول کودتا شروع شد. خانوادههای مهم و سرشناس مثل نخستوزیران سابق، وزیران سابق، شخصیتهای متمول و ثروتمند و نیز سرکردگان گروههای مخالف قرارداد ایران و انگلیس، رهبران حزب دموکرات و عوامل بلشویک در میان دستگیرشدگان بودند. بعد از اتمام اقدام نظامی و برقراری آرامش نسبی در شهر، سیدضیاءالدین طباطبایی که از روزنامهنگاران طرفدار انگلیس بود و چون نظامی نبود میتوانست جنبه نظامی کودتا را کمرنگ و تلطیف کند، مأمور تشکیل کابینه شد تا بهعنوان یک محلل و برطرفکننده موانع پیشروی سیاستهای انگلیس در ایران، به ایفای نقش بپردازد. اما کابینه او موقتی و مقدمهای برای سایر اقدامات انگلیس بود، لذا خیلی زود این کابینه سیاه پایان یافت و مقدمات سفر سیدضیاء به خارج فراهم شد. بعد از سیدضیاء، نوبت به مهره نظامی کودتا، یعنی رضاخان میرپنج، رسید و او به مقام سردارسپهی ارتقا یافت و همزمان که فرماندهی نیروهای نظامی را به عهده داشت به نخستوزیری نیز رسید.
ژنرال آیرونساید میگفت: «ایران روزهای دشواری در پیش رو دارد و نیازمند رهبر است و این مرد (رضاخان) بدون تردید آدم پرارزشی است.» این مرد به قول انگلیسیها پرارزش، بعداً با حمایت انگلیس دودمان قاجاریه را برداشت و بساط مشروطیت و جمهوریت را در کشور برچید و کمتر از 5 سال بعد در آبانماه 1304.ش سلطنت پهلوی را آغاز کرد و حاکم مطلقالعنان ایران شد.
کودتای سوم اسفند 1299.ش، مبنایی جدید و شیوهای نوین برای استثمار ایران توسط مهرههای سیاسی انگلیس بود. در شیوه جدید انگلیسیها، بهرهبرداری از منابع اولیه داخل کشور، و نیز ترویج نوگرایی و تحول اجتماعی به سبک و سیاق زندگی غرب، از طریق گماشتن مهرههای مطیع و تابع انجام میشد. کودتای سوم اسفند وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران را به غرب بیشتر و افزونتر کرد. رضاخان عملاً به بازوی پرتوان انگلیسیها در ایران تبدیل شد و با تمدید قرارداد نفت 1312 (1933 م) جلوی ملیشدن صنعت نفت ایران را برای 20 سال گرفت. به تبع تمدید قرارداد مذکور، آمریکا بهعنوان شریک جدید استعمارگر انگلیس بر نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران حاکم شد. گسترش مدرنیسم و سبک زندگی غربی، شکل جدیدی از دینزدایی و مخالفت با مذهب را در طول مدت حکومت پهلوی اول و دوم بر جامعه ایران مستولی ساخت تا تأمین منافع استعمار تا حد امکان بدون مانع پیش رود. با این حال ازآنجاکه حکومت کودتا درکل از مشروعیت و مقبولیت مردمی برخوردار نبود و مدام علیه آن مخالفت و مبارزه صورت میگرفت، هم در اسفند 1299 (روی کار آمدن پهلوی اول) و هم در 28 مرداد 1332 (تثبیت سلطنت پهلوی دوم) مورد تنفر عمومی قرار گرفت. این تنفر عمومی، سرانجام به شکلگیری تحرکات و اقدامات ضدحکومت پهلوی در ابعاد گسترده منجر شد تا اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357، بساط استبداد و استعمار در ایران بهکلی برچیده شد.