مادرانی که برای سیرکردن کودکانشان، از گرسنگی میمیرند!
مگی مایکل (Maggie Michael) روزنامهنگار ساکن در قاهره است که حدود ۱7 سال است به گزارش درگیریهای جنوب غربی آسیا میپردازد. او در چند سال اخیر چندین بار به یمن سفر کرده و به بیشتر مناطق درگیر این کشور سر زده است. این یادداشت در تاریخ ۳ می ۲۰۱۸ با عنوان «یک وعده در روز: مادران یمنی تلاش میکنند خانواده خود را سیر کنند» (One meal a day: Yemeni mothers try to feed their families) از جمله مطالب مجموعهای است به نام «جنگ کثیف» که در وبسایت آسوشیتد پرس منتشر شده است. این مجموعه و مگی مایکل برای گزارشهایش از یمن، در سال ۲۰۱۸ برنده جایزه پولیتزر در شاخه روزنامهنگاری تحقیقی شده است.
مادر جوان به خواهش دکتر، روی ترازو رفت. حتی با احتساب چادر مشکیاش، فقط ۳۸ کیلو وزن داشت. امّمزراح باردار هم هست، با این حال خودش را گرسنگی میدهد تا شکم فرزندانش را سیر نگه دارد و این فداکاری شاید آنقدرها هم نتواند کودکانش را نجات دهد.
ده دوازده تا تصویر از کودکان نزاری که تا به حال به بیمارستان الصدقه عدن آمدهاند دیوارهای مطب دکتر را پوشاندهاند؛ تصاویر کودکانی که ماحصل جنگ سهساله یمناند؛ جنگی که میلیونها نفر را به اوج قحطی رسانده است. دربرابر گرسنگیای که جان هزاران نفر را گرفته، تنها سنگر ممکن، مادرهایی همچون اممزراحاند. آنها چند وعده را یکی میکنند و خودشان را به خواب میزنند تا به هم پیچیدن معده فراموششان شود. این مادران چهره استخوانی و بدنهای نزار خود را از چشم دیگران لای چادر و عباهایی گلوگشاد میپوشانند.
پزشک از مادر میخواهد از ترازو پایین بیاید و پسرش مزراح را نگه دارد. مزراح، در هفدهماهگی، ۵.۸ کیلوگرم وزن دارد، یعنی حدوداً نصف آن وزن متعادلی که باید در این سن داشته باشد. پسرک تمام نشانههای «سوءتغذیۀ حاد و شدید» را داراست؛ یعنی در وخیمترین مرحله گرسنگی است. ساق و کف پاها متورم شدهاند، چون به اندازه لازم پروتئین به مزراح نرسیده است. وقتی دکتر انگشتش را روی پوست پای بچه فشار میدهد، قسمت تورفته به جای خودش برنمیگردد.
حدوداً ۲ میلیون و 900 هزار زن و کودک یمنی بهشدت دچار سوءتغذیهاند و ۴۰۰ هزار کودک دیگر، دقیقاً در اوضاعی مثل وضع مزراح، دارند برای زندگیشان میجنگند. قریب به یکسوم جمعیت یمن - یعنی ۸ میلیون و 400 هزار نفر از ۲۹ میلیون نفر - یا گرسنگی میکشند یا ادامه زندگیشان به امدادهای غذایی گره خورده است. سال گذشته، این عدد بهاندازه یکچهارم افزایش پیدا کرد [و به ۱۰ میلیون و 500 هزار نفر رسید.] آژانسهای امدادرسانی هشدار میدهند که چیزی نمانده تا آن بخش دیگرِ یمن هم به طور دستجمعی به سبب قحطی به کام مرگ بیفتند. مردم، بیشتر و بیشتر، وابسته امدادهایی میشوند که تا الآن هم به دستشان نرسیده است.
جنگ، بهشکلی طاقتفرسا، سه سال طول کشیده: جنگی بین حوثیهای معترض و شیعه یمن که شمال کشور را در دست دارند و ائتلاف سعودی، که آمریکا پشتیبانش است و به آن سلاح میدهد. ائتلاف میخواهد، با حملات هوایی بیامان، معترضان را تسلیم حکومت کند. از زمانی که مقامات نتوانستهاند دیگر گفتوگو کنند، معلوم نیست چه تعدادی جان سپردهاند. صندوق «نجات کودکان»، با علم به اینکه ۳۰ درصد از این بچهها بدون درمان سوء تغذیه حاد و شدیدشان میمیرند، تخمین زد که احتمالاً ۵۰ هزار کودک در سال ۲۰۱۷ از سر بیماری یا گرسنگی حاد جان دادهاند.
استفن اندرسون، سرپرست برنامه جهانی غذا در یمن، به ما گفت: «با کمال تأسف، امروز باید یمن را بزرگترین فوریتِ انسانی جهان بخوانیم». نزدیک به ۱۸ میلیون نفر از این مردمان نمیدانند وعده بعدی غذایشان را از کجا باید به دست آورند. حتی پیش از جنگ هم، فقیرترین ملت جهان عرب برای سیرکردن شکم خود باید دستوپا میزد. یمن سرزمین کوه و بیابانهایی است که منابع آبیاش دارند روزبهروز کاهش مییابند و فقط ۲ تا ۴ درصد از زمینهایش زیر کشت است. بنابراین همۀ غذا و مایحتاج ضروری باید از خارج کشور وارد شود.
جنگ همهچیز را با خاک یکسان کرده و همین یمن را تا خرخره در قحطی فرو برده است. هواپیماهای جنگی ائتلاف بیمارستانها، مدارس، مزارع، کارخانهها، پلها و جادهها را به آتش کشیدهاند. این ائتلاف همچنین تحریمی دریایی- زمینی- هوایی بر مناطق تحت کنترل حوثیها تحمیل کرده است؛ مناطقی همچون فرودگاه دریای سرخ حدیده که روزگاری درگاه ورودی ۷۰ درصد از واردات یمن بود. هماکنون مایحتاج بهمراتب کمتری وارد خاک یمن میشود؛ چراکه با استقرار ناوهای ائتلاف در ساحل، فقط به کمکها و کشتیهای تجاری تأیید شده و منتسب به سازمان ملل اجازه عبور داده میشود، آن هم با معطلیهای طولانی.
حمایتهای ایالات متحده از اقدامات ائتلاف چشمگیر بوده: دادن سرنخهای اطلاعاتی و مهمات چند میلیون دلاری و پشتیبانیهایی همچون سوخترسانی هوابههوا به جنگندههای ائتلاف. با این حال، وزارت امور خارجه ایالات متحده میگوید واشنگتن چیزی نزدیک به ۸۵۴ میلیون دلار فراهم کرده تا برای بهبود وضع انسانی در یمن هزینه کند.
بیشتر جاها، در مغازهها غذا پیدا میشود، اما مردم بهراحتی نمیتوانند از پس هزینهها برآیند. زیرا از طرفی پرداخت حقوقها به تعویق افتاده و پیدا کردن کار دشوار شده و از طرف دیگر، ارزش پول ملی سقوط کرده است.
اممزراح و شوهرش، که سه دختربچه دیگر بهجز مزراح دارند، معمولاً در روز تنها یک وعده غذا میخورند که برای آن هم غالباً به نان و چای بسنده میکنند. آسوشیتد پرس او را با لقبش میشناسد. خود را به این نام معرفی کرده -که «مادر مزراح» معنا میدهد- تا آبرویش حفظ شود. در عدن، وقتی دکتر به او گفت سوء تغذیه شاید بچه را بکشد، به خودش لرزید. پدر و مادر مستأصل ماندند. میشد جای سوختگی سیگار را روی شکم بچه دید. پدر افسردهحال دست به دامن رسمی یمنی شده بود که «میثم» یا «داغزدن» نام داشت: سوزاندن برای راندن اجنه. مادر زیرلب گفت: «نمیدانم چه چیزی درست است. حالش خوب بود و بازی میکرد، بعد یکدفعه مریضیاش شروع شد، شیرم را نخورد و بازی را گذاشت کنار.»
آسوشیتد پرس سرتاسر یمن جنوبی را طی کرد، جایی که حکومت تحت حمایت ائتلاف بر آن تسلط دارد. از ۱۰۷ منطقه سراسر کشور، محدودههای متعددی را به چشم دیدیم که بنابر هشدار سازمان ملل، به احتمال قوی، چیزی نمانده تا در یک قحطی تمامعیار بیفتند.
مرگ بهخاطر قحطی
ویدئویی که بهدست یک پزشک گرفته شده، «فضل» هشتماهه را نشان میدهد که دارد روزهای پایانی عمرش را سپری میکند. بچه پاهایش را از درد به هم میمالد. گریه میکند، اما آنقدر بدنش آب از دست داده که چشمانش اشکی برای جاری شدن تولید نمیکنند. شکمش مثل یک بادکنک متورم شده است. روی سینهاش که ضربان تندی دارد، میتوانی بهسادگی دوازده ردیف دندههای بیرون زده او را بشماری. والدین افسردهدلش سر بچه را حنای سیاه گرفتهاند، رنگی که برای درمانی محلی استفاده میشود.
فضل در میان صحرا به دنیا آمد. مادرش، فاطمه حلبی، هشت ماهش بود که به سبب حمله نیروهای حکومت به حوثیها بههمراه هزاران نفر مجبور به فرار از ناحیه موزع شد. با جدایی از همسرش، حلبی از چهار فرزند خود مراقبت میکند و تنها داراییاش دو بز در درهای بزرگ است؛ در دشت لمیزرعی که از کوه سرازیر میشود و تا شهر مخا، تا ساحل دریای سرخ، کشیده میشود. تاریخ هم گواهی میدهد که این دشتهای بیآبوعلف سرزمین مرگاند. بیش از ۴۰۰ سال پیش، حاکمی مسلمان بیشتر جمعیت یهودی یمن را به جرم تغییر ندادن مذهبشان بهاجبار به این منطقه فرستاد. به گفته تاریخنویسها، دو سوم آنها از گرمای سوزان و نداری تلف شدند.
حلبی و کودکانش وقتی میخواهند مسیر مستقیمی را طی کنند، میان خاربوتهها پنهان میشوند تا از تیررس توپخانه و هواپیماها در امان بمانند. روزی از روزهای آوریل سال گذشته، هنگامی که وقت زایمانش رسید، تنهای تنها، زیر درختی فضل را به دنیا آورد. و سپس از حال رفت. دست آخر، فاطمه و شوهرش دوباره به هم رسیدند و در کلبهای متروک در دره ساکن شدند. فاطمه روی زمین نشسته است و دور مچ تحلیل رفتهاش طنابی محکم بسته. چادر آبیاش از شانه استخوانی او پایین افتاده و از درون همان سرپناه موقت برایمان حرف میزند. با جملههایی کوتاه و بیرمق سخن میگوید. وقتی از او میپرسیم آن روز چه خورده، میگوید: «بُر»؛ واژهای عربی و محلی بهمعنای آرد. «صبر کردیم. باید ابتدا شکم بچهها را سیر میکردیم». وقتی گرسنه میشود، دراز میکشد و تلاش میکند خوابش ببرد. معمولاً فاطمه و شوهرش همان یک وعده غذا را صبحها میخورند و تا صبح روز بعد غذایی در کار نیست. نمیتواند فضل را شیر بدهد؛ شیر بُز یا شتر به او میدهد، که مواد مغذی شیر مادر یا شیرخشک را ندارد. نوزاد یکریز در تب میسوزد و اسهال میگیرد. مادر هم پیدرپی پول قرض میکند و طفل را به بیمارستان مخا میبرد.
دکتری به نام عبدالرحیم احمد میگوید این بیمارستان در ده ماه گذشته ۶۰۰ مورد سوء تغذیه به خود دیده است، اما امکانات بهقدری اندک است که حتی مسکن سردرد هم پیدا نمیشود. هیچ مرکز درمانیِ تغذیهای در کار نیست. هیچیک از دکترها برای درمان سوء تغذیه دوره ندیدهاند و البته ۴۰ هزار آواره هم روی دست شهر مخا مانده است.
وقتی سوء تغذیه بدون درمان میماند و کهنه میشود، باعث میشود بدن ذخیره کربوهیدرات، چربی و پروتئینش را از دست بدهد. بدن شروع میکند به خوردن خودش. مغز برای دریافت انرژی دستوپا میزند، قلب کوچک و تنگ میشود، پوست چروک میافتد و بدن در معرض عفونت بیپناه میماند. کلیه و ریه کارکرد صحیحشان را متوقف میکنند، از همین رو سموم داخل بدن بیشتر میشوند و بدن درون دور باطلی از بیماری فرومیغلطد.
آخرین بار ۲۹ نوامبر بود که بیمارستان فضل را معاینه کرد. در هشتماهگی، ۲.۹ کیلوگرم وزن داشت، یعنی یکسوم وزنی که باید داشته باشد. دور بازویش، که معیار سنجش سوءتغذیه است، ۷ سانتیمتر بود و معنایی جز سوء تغذیه حاد و شدید نداشت. والدین فضل او را به خانه بردند، چون توان پرداخت هزینه بستری بیمارستان را نداشتند. تازه به آغوش مادربزرگش رفته بود که آخرین نفسش را کشید. والدین درماندهاش روی زمین خوابشان برده بود. مادربزرگ بیدارشان کرد و به آنها گفت که پسربچهشان از دنیا رفته است. تنها تصویری که از فضل، در عمر کوتاه و سرشار از درد و گرسنگی، به جا ماند همان ویدئویی است که مسئول مرکز تغذیه از او گرفت. مادر و پدرش موبایل یا دوربین ندارند.
حلبی میگوید «گاهی اوقات، صبحها از خواب میپرم و یادم میافتد که دیگر فضل بین ما نیست و جز گریه کاری از دستم برنمیآید. چه کسی برای بچههایش گریه نمیکند؟»
آزاد، اما همچنان گرسنه
حتی در بخشهایی از یمن، که از دست حوثیها درآمده، گرسنگی باقی مانده یا حتی وخیمتر شده است. اواخر فوریه، مادران طفلبهبغل هجوم آوردند به مرکز تغذیه در بیمارستان اصلی خوخه، شهری کوچک بر کرانه دریای سرخ و انتظار داشتند سهمیه ماهانه شیرخشک بچه و مواد غذایی را از آنجا بگیرند. اما دستخالی برگشتند. مواد غذایی مرکز، هفتهها پیش ته کشیده بود. بعضی از زنها، پوشیده در عبای مشکی، با بیحالی هل میدادند و فشار میآوردند. اما اغلب ضعیفتر از آن بودند که حال شکایت داشته باشند و بیسروصدا اینپا و آنپا میکردند.
نیروهای تحتحمایت ائتلاف، با پیشرَوی در ساحل، خوخه را در دسامبر از دست حوثیها درآورد. شهر در دستان معترضان، مستقیماً از شمال وصل میشد به فرودگاه حدیده، بزرگترین مجرای ورودی کمکهای بینالمللی به یمن. اکنون که مسیر به فرودگاه قطع شده، هیچ امکاناتی حتی از جنوب هم نمیرسد. عبدالله دوبالا، مسئول سلامت شهر خوخه، میگوید «ما هیچ واکسنی در اختیار نداریم، کمبود دارو داریم و کمکها قطع شده است.»
با فرار خانوادههای جنگزده به خوخه، که کودکان بیجان و گرسنهتری همراه خود آوردهاند، فشارها بر روی مرکز بیشتر شده است. تخمین پزشکان میگوید ۴۰ درصد از کودکان شهر از سوء تغذیه رنج میبرند. کودکانِ پابرهنه تمام راهروهای مرکز را پر کردهاند؛ بسیاریشان ضعف دارند و تحلیل رفتهاند؛ برخی گرفتار مالاریا و یکسری هم مبتلا به وبا. بعضیها بهزحمت میتوانند روی پا بایستند.
«جلیله» نهماهه، که دندههایش بهشکل بدی از قفسه سینه بالاتر آمده و دیدگانش از کاسه تورفته چشم بیرون زده، در دامن مادرش عایشه افتاده است. دختربچه مالاریا گرفته و دارد وزن کم میکند. او فقط ۴.۵ کیلوگرم است؛ حالآنکه یک دختر نهماهه باید ۶ تا ۸ کیلوگرم وزن داشته باشد. مادرش هم نزار و روبهموت است و بهخاطر سیرکردن خانوادهای که تعدادش دائماً بیشتر میشود، پیکرش تحلیل رفته است.
عایشه هر سال یک بچه به دنیا آورده. جلیله چهاردهمین فرزند اوست. شوهر نجارش شغلی پیدا نمیکند. حتی رجوع به بیمارستان هم برایشان گران است و اگر هم بخواهد به بیمارستان برود، باید منتظر برادرش بماند تا او را با موتور سیکلت به آنجا برساند. «من هرچه گیر بیاید میخورم یا اینکه صبر میکنم تا روز بعد. فقط یک وعده غذا در روز». این حرفها از زبان عایشه است. گرسنگی مادران، در این کشور جنگزده، بیوقفه ادامه پیدا میکند.
گرسنگی مادران
ماجرا فقط درباره رنجدیدگانی نیست که از خانه به مرکز کشیده شدهاند. ۴۵۰ نفر از ساکنان روستای «قِبلی» هم، که در درهای میان دو کوه محاصره شدهاند، دارند تلف میشوند. پسران و دختران با پای برهنه در جادههای خاکی اینطرف و آنطرف میدوند و بازی میکنند. اینجا، بیشتر مردان سربازانیاند که چند ماه حقوق نگرفتهاند، یا کشاورزانیاند که نمیتوانند شغلی پیدا کنند. هر پولی که داشته باشند در جستوجوی غذا از دستشان میرود. نزدیکترین مغازه ۱۳ کیلومتر با آنها فاصله دارد و این معنایی ندارد جز پرداخت بهای گران سوخت، اضافه بر هزینه خود غذا. بماند که قیمت سوخت هم در سال گذشته دوبرابر شده است.
شیرین که کف خانه نشسته بود، داشت بچههایش را با چند تکه نانِ آغشته به «بسباس» (خورشی از گوجه و سیر) غذا میداد. خودش یک لقمه هم نخورد. فهمیدهاند که «اَمَل» دختر یکسالهشان، مبتلا به سوء تغذیه حاد است و دیگر نمیتواند روی پا بایستد. خانواده شیرین عمدتاً با نان و چای سر میکند. شوهرش از جمله همان سربازانِ حقوقنگرفته است. پدرش، یک نظامی بازنشسته، همچنان مستمری ناچیزی میگیرد و با همان اندک دریافتیاش به داد نوه و فرزندانش میرسد؛ خانوادهای شانزدهنفره.
بنابه گفته رشید الاخوشبی مددکار داوطلب، هیچ کمکی در سال ۲۰۱۶ به روستای قِبلی نرسید. فقط نام چهار خانواده این روستا در فهرست امداد غذایی برنامه جهانی غذا وجود دارد. به گمان آنها، اینجا بیشتر خانوارها یک مرد نانآور دارند و همین باعث میشود آنها را از اولویت خارج کند. در محله اصلی منطقه، الملاح، هیچکجا پزشکان در بیمارستان دیده نمیشوند، کسی حقوقشان را پرداخت نمیکند و بسیاری از کارکنان هم جایی آفتابی نمیشوند.
اممُلهَم که روی تخت نشسته بود، آنقدر ضعیف بود که نمیتوانست پسربچه سیزدهماههاش را بغل کند. وقتی آسوشیتد پرس به دیدن او رفت، سه روز بود که در بیمارستان منتظر نشسته بود تا کسی بیاید و از او آزمایش بگیرد. طفل نوپا یکریز بالا میآورد، سرفه میکرد و اسهال گرفته بود. خانواده حتی از پس این هم برنمیآمد که روزی یکبار به او شیرخشک بدهد. بدنش تحلیل رفته بود و چشمهایش بیرون زده بودند. مادرش نومیدانه نشست، بچه هم در آغوشش. انوار، شوهر امملهم، گفت: «شیر نمیدهد؛ خوب غذا نمیخورد و شیر ندارد.» امملهم، حتی وقتی از او سؤال میپرسیدیم، یک کلمه هم حرف نزد. امملهم در دنیای بیپایانی از ضعف و گرسنگی گم شده بود.
مگی مایکل
ترجمه علیرضا صالحی