امام با عرفان و حکمت پایههای حکومت را بنا کرد
امام در قم مهجور بود و جز طلبههای جوان کسی به امام رجوع نمیکرد. البته همان طلبههای رجوع کننده بسیار قوی بودند. ابتدا آقایان مطهری و منتظری به امام پیوستند و بعد دیگران آمدند. هرچه زمان گذشت امام بیشتر برجسته شد.
به نظر شما امام مشی فکری و عملی امام چه ویژگیهای اختصاصی و متفاوت با دیگر روحانیون داشت که به انقلاب اسلامی منتهی شد؟
به نظر من امام در قم مهجور بود و جز طلبههای جوان کسی به امام رجوع نمیکرد. البته همان طلبههای رجوع کننده بسیار قوی بودند. ابتدا آقایان مطهری و منتظری به امام پیوستند و بعد دیگران آمدند. هرچه زمان گذشت امام بیشتر برجسته شد. امام همان موقع در حوزه قم یک انقطاع نسبت به آینده بود. وقتی هم به نجف رفت همین اتفاق افتاد. امام متولد سال 1281 بود. همان ایام قاجارها پدرش را کشتند. پنج ساله بود که مشروطه پیروز شد. امام، عمه یلی داشت که با پیگیریهای او قاتل پدر امام اعدام میشود. خود امام این مسائل را میبیند. از 1285 تا 1304 تقریبا به مدت 20 سال ناامنی در کشور وجود دارد تا آنکه رضاشاه سرکار میآید و یک نوسازی شروع میشود.
مرحوم شاهآبادی که استاد امام بود از همان اول با رضاشاه درگیر میشود و دائم بستنشینی میکند. او با شهید مدرس رابطه خیلی نزدیکی داشت. مدرس ابتدای کار با رضاشاه خوب بود، چون میگفت رضاشاه امنیت به کشور آورد؛ اما شاهآبادی به مدرس یادآور شد که به رضاشاه اعتماد کردی، اما بعد کلاه سرت می رود!
در قضیه درگیری مرحوم شاهآبادی با رضاشاه، شیخ عبدالکریم حائری یزدی به او میگوید از تهران به قم بیاید و آقای شاهآبادی سال 1307 به قم میرود و امام در سن 26 سالگی با شاهآبادی برخورد میکند و میگوید میخواهم عرفان بخوانم. در آن زمان امام فقه و ادبیات و فلسفه را تمام کرده بود که شاگرد آقای شاهآبادی میشود.
شاهآبادی اصفهانی است و اصفهان قلب فلسفه ایران است. آقای شاهآبادی عرفان تدریس میکند، اما نکته بسیار مهم آنکه تمام ساختار بحث را روی فطرت میگذارد؛ برای همین به او فیلسوف فطرت هم میگویند. در کتابش به نام شذرات المعارف (تکههای طلای معارف) نیز مباحث فلسفه، عرفان و فقاهت را روی فطرت بنا کرد. این کتاب حدود 200-300 صفحه دارد، اما به قدری سنگین و پراصطلاح است که فقط کسی در سطح خود آقای شاهآبادی میتواند آن را بفهمد. آقای شاهآبادی در آن کتاب مسائل روز را تئوریزه کرد و به نوعی ماکس وبر ایران است.
آنچه آقای شاهآبادی داشت و امام هم دنبال میکرد جنود عقل و جهل است، یعنی علمی که عاقلانه شده باشد؛ چون عقل هم همان فطرت است. این بحث معرفتشناسی است. شاهآبادی بحث معرفتشناسی را به فطرت میکشاند و یک برهان به اسم برهان تضایف میآورد. مثال برهان تضایف این است که وقتی خدا را حس میکنید پس خدا هست، وگرنه نباید حس میشد. امام 7 سال از آقای شاهآبادی بهرهمند میشود و امام این خط را در چهل حدیث ادامه میدهد. بعد آقای شاهآبادی در سال 1314 به تهران برمیگردد.
مرحوم شاهآبادی و مرحوم امام دنبال تبدیل کردن مفاهیم فلسفی به مفاهیم اجتماعی بودند؟
بله و این کار را کردند. فطرت در بُعد معرفتشناسی، جهانشناسی، تضایف و عقل و جهل را دنبال کردند.
آقای شاهآبادی جزو دانشمندان عرفان نظری است یا عملی؟
عرفانش مردمی است، چون به شدت منبری است. یعنی گوشهگیر نیست که مشی ریاضت بگیرد و کاری به کسی نداشته باشد. او مرتباً در مسجد جامع بازار منبر میرود، بازار تهران را از حالت انگلیسی خاص برمیگرداند و مذهبی تند و انقلابی میکند. در واقع آقای شاهآبادی نهضت اجتماعی را بر اساس حکمت شروع میکند و امام نظام سیاسی آن را دنبال میکند. در واقع آقای شاهآبادی بنیانگذار چارچوب فلسفی-ذهنی-فطری-معرفتشناختی- حکمتی امام است.
یعنی امام و آقای شاهآبادی به موضوع حکومت صرفاً از راه فقه ورود پیدا نمیکنند؟
حکمت است. فقه و کلام مخلوط است. فقه و کلام تبدیل به حکمت یعنی حکومت میشود.
پس صرفاً از راه حدیث ورود پیدا نمیکنند؟
کلامی است. کلام به علاوه فقه میشود حکمت. الان فقه ما بدون کلام شده، پس حکمتی بودنش را از دست داده و دچار تحجر شده است.
از ادامه فعالیتهای آقای شاهآبادی در تهران میگفتید...
آقای شاهآبادی 1314 به تهران برمیگردد. رضاشاه دنبال نوسازی است که این نوسازی تا 1320 انجام میشود. بعد که میرود آقای شاهآبادی کتابهایش را مینویسد. تقریباً ما هر چه بازتولید اسلام مدرن بعد از مشروطه داریم، از 1320 به بعد است. 1323 علامه طباطبایی و 1325 آقای بروجردی وارد میشوند. از 1320 تا 1332 قم بازسازی میشود و ساختار میگیرد. از 1329 تا 1332 نهضت ملی کردن نفت راه افتاد، اما روحانیت دخالتی نکرد؛ حتی زمانی که آقای کاشانی وارد شد، مورد طعنه امام قرار گرفت که این کار در اسلامیت نیست. آقای بروجردی هم دخالت نکرد؛ حتی پشت شاه را گرفت، چون روشنفکری پشت ملی کردن نفت و حزب توده را خیلی خطرناک میدانست؛ به همین دلیل نمیتوانست به مصدق اعتماد کند. علاوه بر این مصدق و تیمش غیرمذهبی بودند تا حدی. ضمن اینکه مصدق و رضاشاه با هم بیارتباط نبودند؛ مصدق به خانه رضاشاه میرفت و به پسرش محمدرضا درس میداد. امام هم ناظر به این بود و شکست نهضت ملی را دید.
از 1332 تا 1340 شاه کاملاً با آقای بروجردی همراه است؛ اما سال 1340 که آقای بروجردی فوت کرد، شاه هم وارد راه مدرنیسم و اردوی جهانی سرمایهداری شد. امام بر اساس چارچوب آقای شاهآبادی در مبارزه با شاه پیش رفت و تکیه گاه خود را مردم قرار داد. البته مبارزه مرحوم آقای شاهآبادی با رضاشاه از نوع مبارزه منفی بود، یعنی تحصن و بستنشینی در شاه عبدالعظیم. ایشان مبارزه مثبت نداشت که مردم را تحریک کند. مبنای این رویکردش هم کاملاً عقلی است، چون معتقد بود تا مردم متوجه نشوند فایده ندارد. مردم باید قبول کنند که وسط مبارزه بیایند.
در واقع آمادهسازی مردم برای یک نهضت بود...
اصلاً این تئوری او بود. امام هم همین مشی را داشت. به همین دلیل میبینیم امام هیچ وقت با فدائیان اسلام جور درنیامد. هیچ وقت امام حاضر نشد فتوایی درباره قتل کسی بدهد، چون معتقد بود اگر یک نفر را بکشند یک نفر دیگر جایش را میگیرد. ضمن آنکه هر وقت جنگ مسلحانه به وجود میآید انحرافات هم شروع میشود.
چه انحرافی؟
فدائیان اسلام در دوره اول مبارزه، نه فقط علیه مصدق، بلکه علیه کاشانی هم بودند. آقای کاشانی کسی بود که بیشترین افراد از فدائیان را زندان کرد. به همین خاطر نواب نامه تندی به کاشانی نوشت و گفت تو بیشتر از همه ما را اذیت کردی. نواب صفوی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 پیام تبریک برای شاه میفرستد، کاندیدای مجلس بعد از کودتا نیز میشود؛ اما میبیند شاه بدتر از مصدق جلو میرود. بنابراین فدائیان اسلام حسین علاء را در سال 1333 کشتند، شاه آنها را دستگیر کرد و با اعدامشان انتقام هژیر و قبل از نهضت ملی کردن نفت را هم از فدائیان اسلام گرفت. در این میان امام فدائیان اسلام را قبول نکرد؛ فقط به عنوان یک نیروی کمکی ایستاد تا آنها اعدام نشوند.
اختلاف امام با سایرین مثل فدائیان اسلام سلیقهای و روشی بود؟
خیر، سلیقهای نبود؛ کاملاً معرفتشناختی و ساختاری بود. جریان دیگر مقابل امام، نجف بود که در مشروطه شکست خورد و به طرف عرفان و درونگرایی رفت. آنها دیگر فقط روی متد و اصول بحث میکردند و به هر کس اصول بلد نبود، بیسواد میگفتند؛ یعنی در حوزه نجف، اصول فقه کاربردی شیخ انصاری کنار رفت و اصول فقه فلسفی جایش را گرفت. از آقای نائینی و شاگردانش تا آقای خویی همه بهشدت سوژهمحور و مدرنیستی هستند. نائینی با رضاشاه تا مدت مدید همکاری میکرد. میرزا احمد صاحب کفایه، فرزند آخوند خراسانی، هم تا آخر با رژیم پهلوی همکاری کرد. امام، آقای خامنهای، آقای طبسی و شهید هاشمی نژاد بهشدت از طرف میرزا احمد صاحب کفایه تحت فشار بودند.
نگاه امام در زمانی که در حوزه قم بودند به حوزه نجف چگونه بود؟
امام در قم کاری به حوزه نجف نداشت. آقای بروجردی ساختار حوزه قم را درست کرد و به آن چارچوب داد. امام فطرت و حکمت را دارد. بحث عدالت هم پیش میآید. آقای شاهآبادی در کتاب شذرات المعارف میگوید «تمام شریعت باید بر عدالت بنا شود»؛ یعنی از فطرت و حکمت به عدالت میرسد. بنابراین تئوری یک انقلاب مردمی کاملاً آماده است. حوزه علمیه قم بهشدت عالمانه و روشمند به دست آیتالله بروجردی اداره میشود. این ساختار جلو میرود تا آنکه آیتالله بروجردی فوت کرد. شاه از سال 1341 نوسازی را شروع کرد؛ انقلاب سفید، مصادره اموال مردم، انقلاب رعیت و شاه، اصلاحات ارضی و انجمنهای ایالتی و ولایتی را پشت سر هم به اجرا درآورد تا به کاپیتولاسیون رسید.
رکن پهلوی در بُعد مذهبی، بهاییت بود و در بُعد فسلفی، روشنفکری و فراماسونری بود. لذا امام گفتند این نوسازی عمیقتر از این حرفهاست و میخواهد کشور را استثمار کند، نفت را ببرد، اسرائیل را حاکم کند، دین را نابود کند و ... و بحث انقلاب سفید، اصلاحات ارضی، انجمنهای ایالتی و ولایتی و مصادره زمینها همه ظاهری است و پشتش صهیونیسم جهانی قرار دارد.
امام با چه استدلالی این حرف را می زدند؟
چون پشت صحنه را میبیند. وقتی شاه در همان ایام به امام پیام داد که «هرچه میخواهید حتی علیه من بگویید، اما درباره اسرائیل و آمریکا حق سخنرانی ندارید»، امام متوجه اصل ماجرا میشود. لذا سخنرانیهای خود را تندتر کرد تا آنکه درباره کاپیتولاسیون منبر رفت. آنها هم ایشان را گرفتند و از حوزه قم به تهران منتقل کردند.
شما میگویید حوزه قم پیشرو است؛ اما در همین مقطع بخشی از روحانیت با امام همراه نمیشود. چرا؟
اکثریت حوزه قم با امام همراه نشد. اصلاً امام بهشدت تنها بود و به همین دلیل تبعید شد. حوزه علمیه قم مبنا داشت، آقای گلپایگانی و مرعشی مبنا داشتند. آقای منتظری با وجودی که جوان بود به شدت میدوید و کار سازمانی میکرد. آقای منتظری خیلی دوید، پیش این مرجع و آن مرجع رفت تا امام اعدام نشود.
برای جلوگیری از اعدام امام خیلی از مراجع به میدان میآیند...
بله، ولی فقط برای جلوگیری از اعدام؛ که این نتیجه کار و دوندگی آقای منتظری بود. آقای منتظری جا انداخت که چون امام مرجع تقلید است رژیم حق محاکمه امام را هم ندارد، چه رسد به اعدام.
روش امام در سال 42 و 43 با تبعیدشان به نجف شکست خورد؟
امام فقط یک شوک به جامعه وارد کرد تا جامعه آماده شود. امام تجربه مشروطه را داشت. برخی مثل آقای رسولی محلاتی میدویدند تا امام مرجع شود، اما امام زیر بار نمیرفت و میگفت آقایان زیاد هستند، من مدرسم و همان درسهای طلبگیام را میدهم. اما وقتی وارد کار شد مرجعیت را پشت سر خود آورد. امام در تبعید دیگر عملاً مرجعیتی نداشت. اما باید فطرت و مردمگرایی امام را ببنیم که با چه ساختاری وارد بحث میشود و به مردم اعتماد دارد. امام با این ساختار ذهنی وارد ترکیه شد. در آنجا یک دوره فقه و کتاب تحریرالوسیله را نوشت.
وقتی امام به عراق رفت سید محمد شیرازی که مبارز بود مراسم استقبال از امام در کربلا تا نجف راه انداخت. بخشهایی از حوزه نجف هم به رژیم ایران گرایش داشت. آن زمان حسن البکر رئیس جمهور عراق بدش نمیآمد که از امام چنین استقبال شود تا با این کار برای شاه ایران خط و نشان بکشد.
یعنی حسن البکر می خواست از حضور امام برای مقابله با شاه استفاده کند...
دقیقاً. سعی میکرد، البته امام زیر بار نرفت. امام حتی جلوی صدام هم ایستاد، چه رسد به حسن البکر. حتی آقای حکیم هم در نجف با رژیم بعث مخالفت نمیکرد که امام با او دعوا داشت. دعوای امام با حکیم جریان دراز مدت است که آقای حکیم با رژیم صدام بهعنوان مرجع تقلید عرب همکاری و همراهی داشت، اما امام هیچ با اینها موافق نبود. امام از یک طرف با آقای حکیم درگیر بود و از یک طرف دیگر هم با اطرافیان آقای خویی، چون اطرافیان آقای خویی با حکومت شاه ارتباط داشتند. امام درس خود را در حوزه نجف شروع کرد و آیتالله راستی کاشانی با شاگردانش پای درس امام نشست و کلاس درس امام پر رونق شد. امام با خلاقیتی که در اصول و فقه داشت فوراً بهعنوان مرجع واقع شد و طلبههای جوان با او همراه شدند.
کلاس درسشان پرجمعیت شد؟
در قیاس با درس آیتالله خویی نه. اما بالاخره طلبههای باسواد، عمیق و روشنفکر جذب امام شدند. مثلاً امام با سیدمحمدباقر صدر که جزو فقهای جوان عراق بود، پیوند خورد.
امام در عراق چه کار کرد؟
امام سه سال بعد از ورود به عراق جا افتاده بود که آنجا انقلاب شد و یک مرتبه سوسیالیسم قبیلهای را بالاتر برد. صدام سال 48 حسن البکر با تفکر سوسیالیسم قدیم قبیلهای را برکنار کرد و همچون رضاشاه نوسازی عراق را کلید زد. سال 48 در داخل و خارج ایران اتفاقات بزرگی افتاد. جلال آل احمد که در حزب توده، نهضت ملی کردن نفت و جریان سوم خلیل ملکی بود، سال 42 پیش امام میرود، تغییر جهت میدهد و کتابهای «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را مینویسد. سال 48 جلال فوت میکند و شریعتی شروع میکند. راهی را که جلال در بازگشت از مارکسیست به سنت شروع کرد، شریعتی بازتولید دینیاش را در پیش گرفت. در عراق هم امام بعد از آنکه مدرنیزاسیون لائیسیسم ترکیه و مدرنیزاسیون چپ صدامی را دید، سال 48 کتاب ولایت فقیه را تدوین و بدون اسم پخش کرد. در آنجا در واقع اولین بار به صورت تئوریک میگویدکه نظام شاهنشاهی باید برود و عملاً یک چارچوب تئوریکی- اجتماعی- سیاسی فقهی از سال 48 به بعد آماده شد.
امام کتاب را به عنوان نظریه فقهی منتشر میکند یا نظریه سیاسی؟
نظریه کلامی فقهی؛ یعنی حکمتی است. نظریه را روی مبنایی میگذارد که آقای شاهآبادی گذاشت. در واقع از طریق فطرت و حکمت حالا میخواست به حکومت و سیاست برسد.
بعد از سال 48 چه اتفاق افتاد؟
از سال 51 جنگهای مسلحانه مجاهدین خلق و چریکهای فدایی آغاز شد، اما سال 54 شکست خورد. سال 54 تا 57 دوره شکست مبارزاتی به صورت خشن است و خیلیها به حکومت شاه پیوستند. همه میگویند جنگ و مبارزه فایده ندارد، بیایید در بحثهای علمی و فکری با هم بنشینیم. عده ای از 54 تا 57 بریدند. افراد زیادی نمانده بودند که در اطراف امام مبارزه با رژیم پهلوی را قبول داشته باشند. امام بهشدت احساس تنهایی میکرد. حتی پسر آقای شاهآبادی پیش امام میرود و میگوید من خواب دیدم شما انقلاب میکنید و امام نیز در پاسخ جواب میدهد مرحوم آقای شاهآبادی، پدر شما، هم به من گفت انقلاب میکنید و فرزند من هم در راه شما شهید میشود؛ اما بعید میدانم انقلاب در دوره من باشد. یعنی حتی امام نیز به مکاشفه عرفانی آقای شاهآبادی دیگر امید نداشت.
در این میان یکباره شریعتی در خرداد سال 56 مرحوم شد و دانشگاه راه افتاد. دو سال قبل از انقلاب فضای انقلابی خاموش شده بود. یادم میآید در کازرون اعلامیههای امام را که در مسجد میچسباندیم، پیرمردها ما را میزدند و میگفتند این کار ساواک است. اگر آخوندی انقلابی صحبت میکرد میگفتند او ساواکی است.
یعنی مردم به نتیجه مبارزه با رژیم پهلوی امید نداشتند؟
شدید. چون کسی نمیدانست که این کار واقعاً برنامه ساواک است یا نیست. البته ساواک هم کتابهای شریعتی را با قیمت ارزان پخش میکرد تا اسلام سنتی را نابود کند و مدرنیزاسیون دینی بهوجود آورد. در سال 56 تا انقلاب شرابخواری و جریان سکس در سینما خیلی ترویج میشد تا نشان دهند داریم از سنت رد میشویم. اعلامیههای امام را بخوانید میبینید که فقط کشتار مردم را محکوم میکنند و صحبتی از رهبری نهضت نمیکنند. بعدها که نهضت جلو آمد و نماز عیدفطر و 17 شهریور اتفاق افتاد احساس شد دیگر کار تمام است. بعد از آن تظاهرات عمومی با حضور زنان انجام شد و دیگر کل مردم در مسیر انقلاب قرار گرفتند. میخواهم بگویم نه روحانیت و نه ساختار دانشگاهی هیچکدام باور نمیکردند که قصه انقلاب جدی باشد.
سال 56 بیشترین خیزش در دانشجوها اتفاق میافتد یا در روحانیت؟
اول دانشجوها و بعد طلبههای جوان. بخشی از روحانیون اصلاً زیر بار نمیرفتند، چون تجربه 28 مرداد 32 و 15 خرداد 42 را داشتند.
اما مراجع قم در انقلاب نقش پررنگی داشتند...
تا مدتها کاری به انقلاب نداشتند. حاضر نبودند درسها را تعطیل کنند و به انقلاب بپیوندند. یعنی مردم در خیابان تظاهرات میکردند، آقایان درسهایشان را داشتند. حوزه قم از مشروطه تا الان ساختار فقه فردی و سنتی دارد. هم امام با حوزه قم و هم حوزه قم با امام درگیر شدند. امام میگفت روی تحجر حاکم بر حوزه، اسلام آمریکایی بنا میشود. بنابراین امام بهشدت از آینده نگران بود.
سال 58 قانون اساسی نوشته شد. ساختار این قانون اساسی چه بود؟
نطرات فقهی امام در آن دخیل نبود. حسن حبیبی متن قانون اساسی را از قانون اساسی فرانسه برداشت، فقط مقداری به لحاظ فقهی جرح و تعدیل شد. البته در این جرح و تعدیل آقای بهشتی نقش مهمی ایفا کرد. در واقع قانون اساسیای نوشته شد که معارض اسلام نباشد، نه اینکه اسلامی باشد.
به نظر شما تئوری برای حکومت اسلامی نداشتیم؟
خیر، نداشتیم.
یعنی درسهای حکومت اسلامی امام در تدوین قانون اساسی اجرا نشد؟
خیر. مبانی فطرت، حکمت، حکومت، کرامت، دعوت و حریت که امام آنها را مطرح کردند هیچ اجرا نشد. امام با تیزهوشی و قدرت شهودی خود میگوید «حکومت اسلامی، همین جمهوری اسلامی باشد». چون مردم بما هو مردم فطرت دارند، پس مردم بما هو مردم میشوند عقل سلیم.
یعنی امام به لحاظ عقبه فکری خودشان با دموکراسی سازگارند؟
بله. در زمان شاه تشییع جنازه آقای شاهآبادی از تهران تا ری بود که نشان از میزان مردمی بودن او داشت. تشییع جنازه امام را هم دیدیم که در تاریخ بشر سابقه ندارد. اینها نشانه خواست و حمایت مردم است دیگر.
پس اصرار امام به رفراندوم قانون اساسی...
دقیقاً حکمت بر اساس فطرت مردم بود.
امام در کدام بُعد فقه حکومتی تنهاست؟
خیلی از روشنفکران دینی مخالف امام بودند و نظر ایشان را درباره اینکه دموکراسی در متن دین است، قبول نداشتند. شاه هم میگفت امام به فرانسه برود شکست میخورد، چون آنجا مهد دموکراسی است و امام نمیتواند از دموکراسی حرف بزند. اما امام در پاریس بر اساس تئوری آقای شاهآبادی بهشدت درباره مسائل اسلامی و اخلاقی و سیاسی ارزشی مانور داد. این مصلحتگرایی را که امام قبول داشت آقایان فقها نمیتوانستند قبول کنند. امام در بهشت زهرا سخنرانی کرد و گفت ما با سینما و تمدن مخالف نیستیم، بلکه با فحشا مخالفیم. یعنی مبنا را بر تمدن، مدنیت و طهارت گذاشت. نماز جمعه اصلاح و رشد اخلاقی ایجاد میکند. اساساً نماز انگیزه ترک فحشا و منکر است. در واقع امام مطابق قرآن میخواست امالقرائی بسازد تا بعد سایر جاها از این امالقری تأثیر بپذیرند؛ بنابراین ورود به برگزاری نماز جمعه و جماعات کرد. بزرگترین تعاملات فکری اجتماعی در نماز جمعه رخ میدهد. بعد از نماز، زکات است. با زکات دادن آثار فقر در جامعه از بین میرود. در جامعهای که در آن تعامل فکری است و فقر وجود ندارد، وحدت شکل میگیرد و دیگر امر به معروف و نهی از منکر، حکومتی و از بالا به پایین نیست؛ چون امت این کار را انجام میدهد، نه امام. حتی امر به معروف و نهی از منکر امام از جایگاه امت است، مثل حضرت ابراهیم. چنین ساختاری از حکمت برمیآید.
امام معتقد بود که ساختار امر به معروف و نهی از منکر زیربنای حکومت اسلامی است. پس چون امت این کار را انجام میدهد، جمهوریساز میشود. امام بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی در پیام خود از تعبیر «نظام امت و امامت» استفاده کردند. وقتی چنین نظامی درست میشود کارش دعوت است، نه جهاد. یعنی مثل سنیها نیستیم که حکومت خلافتی دارند و جهاد میکنند، بلکه دعوت به عمل میآید؛ دقیقاً مثل کاری که پیامبر (ص) انجام دادند. نظام در دعوت اگر دچار مسئله شد، مصلحت را در نظر میگیرد. با در نظر گرفتن مصلحت عزت بهوجود میآید. بعد هم کرامت خواهد بود که دولت کریمه شکل میگیرد و با عدالت باید کرامت مردم را حفظ کند. مردم بما هو مردم طالب عدالت هستند، نه آزادی. طلب آزادی برای نخبگان است. از درون عدالت است که حریت و آزادگی بهوجود میآید و آزادی همراه با مسئولیت میشود. در چنین نظامی تمام اشکالات و ابتذال دموکراسی از بین میرود.
چه موانعی بود که امام نتوانست چنین نظامی را برپا کند؟ آیا فقط جنگ مانع شد؟
خیر، تحجر حوزه و اسلام آمریکایی. امام میگوید اگر تحجر حوزوی ادامه پیدا کند، اسلام آمریکایی روی آن بنا میشود. یعنی میخواهد بگوید اگر دین را فردی کنیم، بُعد اجتماعیاش را اسلام آمریکایی میگیرد. این مسئله در پیام بعد از قبول قطعنامه 598 و بعد هم در وصیتنامه ایشان بیان شده است.
اگر امام نبود چالش روحانیت و دینمداران با حکومت پهلوی در چه نقطهای به مرحله اوج خودش میرسید؟
هیچ نقطهای. مثل کشورهای عربی میشدیم.
یعنی اگر امام نبود هیچ اتفاقی در ایران برای رژیم پهلوی نمیافتاد؟
خیر، نمیافتاد. فقط شکل اداره حکومت عوض میشد؛ نهایتاً برخی مذهبیها مثل سیدحسین نصر یا مهندس بازرگان با نظر شاه سر کار میآمدند و دولت را اداره میکردند. به عبارت دیگر شاید آقای بازرگان نخست وزیر شاه میشد.