پرستاری که "سمیه" جنگ شد
قبل از انقلاب به پرستاری علاقه داشت. روزی در بیمارستان تویسرکان شاهد بد رفتاری پرستاری با مادر روستایی که کودکی به آغوش داشت، بود. در همان لحظه "ایران" با خود عهد می بندد که پرستار شود؛ بعد از مدتی با دیدن آگهی "آموزشگاه مامایی روستایی"برای تحصیل به همدان می رود و بعد از فارغ التحصیلی در قد و قامت یک "ماما " به دورترین نقطه تویسرکان؛ " روستای کارخانه" می رود. دست روزگار او را به مبارزات دوران انقلاب و جنگ هشت ساله کشاند تا جایی که شهید مرتضی چمران به او لقب سمیه جنگ داد. این روزها به بهانه دوران سختی که پرستاران خط مقدم سلامت با آن دست و پنجه نرم می کنند به سراغ پرستار و امدادگرجانباز در خط مقدم جنگ رفتیم تا از تب و تاب آن دوران بگوید. در زیر گفت و گویی با ایران ترابی، پرستار و تکنسین بیهوشی اطاق عمل می خوانید:
-روستای کارخانه اولین محل خدمت شما به بیماران بود؛ در آنجا وظیفه شما چه بود؟
درمانگاه روستای کارخانه، 21 روستا را پوشش می داد. در آن زمان نظام شاهنشاهی سیاست کاهش جمعیت را در دستور کار داشت و بدین لحاظ وظیفه سختی بر ما تحمیل شده بود. در اکثر روزها برای زایمان اهالی روستا به خانه هایشان می رفتم؛ زاد و ولد در روستا ها بالا بود و روستاییان با فقر و تنگدستگی روزگار سپری می کردند؛ به همین دلیل حتی دستمزدی هم دریافت نمی کردیم و گاهی هزینه ها بر عهده خودان بود.
-انگیزه "سیاست کاهش جمعیت" در آن دوران چه بود؟
در آن زمان به ما ابلاغ شده بود که آمار افزایش جمعیت را باید پایین بیاوریم؛ امروز بعضی از جوانان فکر می کنند شاه ملعون چه کار کرده است و حالا میفهمیم که این سیاست به نسل کشی شیعه بر می گردد. هر چه بیشتر تلاش می کردیم، نتیجه راضی کننده ای برای مسئولان امرحاصل نمی شد. چند باری احضار شدیم و اگر به این روند ادامه می دادیم، سر و کارمان با ساواک بود. در نهایت ترک خدمت کردم و به تهران آمدم و در بیمارستان البرز به صورت موقت مشغول به کار شدم. بعد از مدتی با نیروهای انقلابی آشنا شدم و به فعالیت سیاسی تا پیروزی انقلاب اسلامی پرداختم.
-چگونه تکنسین اتاق عمل شدید؟
بعد از مدتی به بیمارستان دولتی فرحناز پهلوی در خیابان سرهنگ سخایی رفتم و چون سابقه کار داشتم، در اتاق عمل به عنوان تکنسین بیهوشی اتاق عمل پذیرفته شدم و از همان زمان دکترها کار تئوری- عملی را با من شروع کردند.
-بعد از پیروزی انقلاب شما به کردستان رفتید؛ از حضورتان در مناطق جنگی بگویید؟
مرداد 58 بود، خبر رسید وضع پاوه به قدری وخیم شده است که جزتعداد اندکی پاسدار نیروی دیگری درشهرنمانده است. با پیام امام راحل(ره) مبنی بر اینکه باید حصر پاوه شکسته شود، لبیک گفتیم و با گروهی به پاوه رفتیم و آنجا بود که با شهید چمران آشنا شدم. در پاوه مقر سپاه و ژاندارمری را به صورت درمانگاه در آوردیم و دکتر چمران به نیروها آموزش نظامی می داد. شهید اصغر وصال و 80 نفر از بچه های خانی آباد تهران به نام دستمال قرمزها هم حضور داشتند. حصر پاوه با ورود ارتش شکسته شد و دکتر گفتند به طرف بیمارستان برویم. بیمارستان میدان جنگ بود؛ از وسایل تا نیروهای انسانی را در بیمارستان از بین برده بودند. مجروحان و 24 نفر از پاسداران را در بیمارستان مثله کرده بودند.
-از جنگ بیشتر بگویید.
با شروع جنگ، صدام خائن فرودگاه ها و جاهای حساس را زد. روز 19 مهر 59، در درگیری های اول جنگ، وارد خرم آباد شدیم، یک شهر جنگ زده بود، افراد جنگ زده از جنوب به خرم آباد آمده بودند و شب را در آنجا مستقر شدیم. ماشین ها را استتار و به سمت اندیمشک حرکت کردیم. ارتش از ورود ما ممانعت می کرد اما ما گفتیم غسل شهادت کردیم و بالاخره اجازه ورود دادند. در مسیری که می رفتیم مردم در حال فرار از محل زندگیشان بودند و میگ های عراقی مرتب راکد می زدند و زن و بچه و کوچک و بزرگ شهید می شدند و ما نمی توانستیم کاری بکنیم. بالاخره به اهواز رسیدیم. دکتر چمران با دیدن ما خوشحال شدند و گفتند سوسنگرد الان به حضور شما نیاز دارد.
طبق فرمایش شهید چمران به سمت سوسنگرد حرکت کردیم در مسیر سوسنگرد هم دائما میگ ها بالای سرمان بود و خواست خدا بود که به مقصد رسیدیم. پنج جبهه؛ دهلویه، پل سابله، هویزه، بوستان، حمیدیه؛ مجروحانش به بیمارستان سوسنگرد می آمد، بیمارستانی که فاقد آب و برق و تلفن و... بود.محلی که از طرفی پادگان بود و هم بیمارستان برای مجروحان و بیماران در نظر گرفته شده بود که توانستیم با کمک نیروها، بخش ها و اورژانس را تمیز و ضد عفونی کنیم .
از عملیات هویزه و آنچه در هویزه گذشت، بگویید؟
سه شب ناراحت کننده و تلخی داشتیم. شبی که هویزه سقوط کرد و محاصره شد؛ مردان بوستان برای کمک به هویزه رفته بودند. شهید حسین علم الهدی و دانشجویان پیرو خط امام (ره) در خط مقدم شهر هویزه در محاصره قرار گرفتند. از طرف دیگر هم بنی سعد خائن دستور عقب نشینی داده بود و هم ارتشی که قرار بود پشتیبانی کند، متاسفانه عقب نشینی کرد و در محاصره قرار گرفتند. شهید علم الهدی و همرزمانش به طرز فجیعی به شهادت رسیدند و نقل شده تانگ های رژیم بعث صدام از روی جنازه شهدا و مجروحین رد می شدند . همچنین حدود 20 نفر از مردم خود هویزه به خیال اینکه ما هم عرب هستیم و کاری به ما ندارند، وارد شهر شدند ولی دشمن این افراد را هم سر برید؛ امروز داعشیان، همان افراد هستند.
در ابتدای جنگ در خط مقدم بودید؟
سال 60 تا 62 جز خط مقدم جای دیگری نبودم. سوسنگرد، شکست حصر آبادان، شوش خط مقدم محسوب می شد.
در بیمارستان صحرایی هم حضور داشتید؟
عملیات والفجر 3 و 4 در خط مقدم بیمارستان شهید کلانتری (بیمارستان صحرایی،بین جنوب و جنوب غربی کشور) بودم که با هلیکوپتر مجروحان را به آنجا می آوردند.
از آخرین عملیات دفاع مقدس و حضورتان در عملیات مرصاد هم بگویید؟
صدای امام خمینی(ره) را از رادیو شنیدیم که می فرمودند: «پذیرفتن قطعنامه بنا به مصلحت نظام و کشور بود و من با پذیرفتن آن جام زهر را نوشیدهام.» هنوز چند روزی از پذیرفتن قطعنامه نگذشته بود که خبر رسید منافقان به شهرهای غربی حمله کردهاند از طرفی عراق هم بعد از پذیرش قطعنامه به مرزهای تعیین شده، برنگشته بود. بنابراین در عملیات مرصاد با یک تیم پزشکی به بیمارستان شهید سلیمی که بین شهرهای ایلام و اسلامآباد قرار داشت رفتیم؛ بیمارستانی در دل کوه که شهید بزرگوار سلیمی آن را طراحی کرده بود؛ مثل اینکه وارد روستایی میشدیم. یک در سنگی، در بیمارستان بود. همه تعجب کرده بودیم که اینجا چه طور میتواند بیمارستان باشد. اصلا از بیرون چنین چیزی را نشان نمیداد. وارد آن که شدیم، دیدیم سالنها متعدد، اتاق عمل، ژنراتور آب و برق و همه امکانات یک بیمارستان خوب و مجهز را دارد. ولی آن قدر مجروح در بیمارستان بود که هرجا را نگاه میکردیم کسی روی برانکارد، پتو و حتی زمین خالی افتاده و صدای ناله از هر طرف بلند بود. طراحی جالب بیمارستان باعث شده بود تا منافقان نتوانند به بیمارستان دسترسی پیدا کنند.
خاطره ای از آن دوران سخت تعریف کنید؟
روزهای جنگ هر شب و هر روزش خاطره است. دو نفر از رزمنده ها، که از خرمشهر به سوسنگرد آمده بودند و با حالت اضطراب و ناراحتی می گفتند: ما به دنبال دو دکتر شهید آمده ایم، به آن ها گفتم: دکتر شهید که به درد شما نمی خورد! گفتند: ما دو قایق آورده ایم و این قایق ها در تیرس دشمن است و اگر بزنند، شهید می شوند. سه تا پزشک اصفهانی تازه به سوسنگرد رسیده بودند وهنوز ساکشان را زمین نگذاشته، داوطلب شدند.(از قبل "لقب شهید" را به آنها داده بودند) مثل گردان تخریب که به آنها گردان شهادت می گفتند چون می دانستند اگر بروند، بر نمی گردند. ما در جنگ هم پهلوی شکسته زهرا(س)، حضرت عباس(ع)، حضرت علی اکبر(ع)، سر بریده امام حسین(ع)، حضرت علی اصغر(ع) و هم حبیب ابن مظاهر را دیدیم. آن زمان با وجود خاطرات تلخ، در بهشت بودیم. رزمندگان غیرت و شرف و جانشان را در دست گرفتند و دفاع کردند. مهم ترین انگیزه ای که ما را به پیروزی رساند "دشمن شناسی و ولایت مداری و ولایت پذیری و غیرت" بود.
-درباره کتاب خاطرات ایران بگویید.
ارتش و سپاه از من درخواست کردند که خاطراتم را بازگو کنم و خانم اعظم حسینی وقتی امتناع مرا از این موضوع فهمیدند،گفتند نمی خواهید نسل آینده از جنگ بیشتر بدانند! من واقعا نمی خواستم کتابم نوشته شود اما دیدم بازگو کردن حوادث و اتفاقات جنگ، می توانند ذخیره اخروی شود. در کتاب"خاطرات ایران"سعی کردم با بازگویی خاطراتم، بتوانم صحنه هایی راکه از جنگ دیده ام در ذهن خواننده به تصویربکشم.
از نظر شما پرستار دیروز در خط مقدم مدافع وطن و پرستار امروز در خط مقدم جبهه سلامت با هم چه وجه تشابهی دارد؟
پرستاران خط مقدم جنگ دیروز، با توپ، تفنگ و تانگ و امروز با دشمنی به نام ویروس کرونا روبرو هستند، به هر حال هر دو جانی و فیزیکی در مقابل دشمن دست و پنجه نرم می کردیم و می کنیم. از خانواده هایمان دور بودیم؛ پرستاران دیروز جنگ و امروز هر دو جانشان را در دست گرفته و در خط مقدم- جنگ و سلامت حضور دارند.
پایان مطلب./