گفتگو با رضا برجی، مستندساز و عکاس شناخته شده جنگ
رضا برجی نامی شناخته شده در عرصه مستندسازی و عکاسی است. از 19 سالگی فعالیتش را در جبهه آغاز کرد با عکاسی برای واحد تبلیغاتی لشکر سیدالشهدا(ع). از اواخر سال 65 هم به گروه روایت فتح پیوست و هنوز هم خود را شاگرد شهید مرتضی آوینی میداند. برجی تا به امروز به صورت مستقیم در 16 جنگ حضور داشته و از این نبردها فیلم و عکس تهیه کرده است. مستندهای مادران سربرنیتسا، سالهای گلوله و زنبق، لعل بدخشان، سواحل اشک و زیتون (مستندی از جنگ 33 روزه لبنان) از جمله رهآوردهای او از این سفرهای متعدد و البته پرمخاطره به کشورهایی همچون لبنان، بوسنی، افغانستان، تاجیکستان، عراق و ... است.
او همچنین نمایشگاههای متعددی از آثارش را در نقاط مختلف جهان برگزار کرده است. برجی از جمله عکاسان و مستندسازانی است که در هنگامه جنگ بوسنی در این کشور حضور داشته و تصاویری کمتر دیده شده را از این نبرد نابرابر به ثبت رسانده است. بهانه این گفتگو بررسی عملکرد سینمای مقاومت درباره پرداخت به اتفاقاتی است که در جریان جنگ بوسنی، بر این کشور و مردمانش رفته است. برجی اعتقاد دارد که ما در خصوص جنگ بوسنی فرصت سوزی کردهایم و بسیاری از تلاشهای نیروهای ایرانی که مانع سقوط این کشور شده است، از منظر رسانهای و بالطبع سینمایی، چه از نوع داستانیاش و چه مستند مغفول و مهجور مانده است. او البته این نظریه را به سایر کشورهای مسلمان درگیر با جنگ تعمیم میدهد.
آقای برجی بخشی از سینمای مقاومت به حوزه بینالملل اختصاص دارد. میدانم که شما در این عرصه به شدت فعال بودهاید و در بسیاری از کشورهای مسلمان جنگ زده از جمله بوسنی حضور داشتهاید.
من از 16 جنگ تصویر گرفته و مستند ساختهام. در زمان جنگ بوسنی شش بار به این کشور سفر کردهام و پس از پایان درگیریها هم چهار مرتبه.
فکر میکنید حق مطلب چه در حوزه سینمای داستانی و چه مستند درباره جنگ بوسنی و جفایی که به مسلمانان این کشور رفت ادا شده است؟
ابتدا اجازه بدهید یک پاسخ کلی به پرسش شما بدهم و بعد جزئیتر به جنگ بوسنی بپردازیم. فکر میکنم در سینمای داستانی و مستند در حوزه مقاومت بینالملل یعنی همه کشورهایی مثل افغانستان، تاجیکستان، چچن، آذربایجان، کوزوو، بوسنی، لبنان، سوریه، عراق و کلا جنگهایی که یک طرفش مسلمانان هستند و سوی دیگرش غیرمسلمانان، حق مطلب ادا نشده است که حتی در برهههایی کمکاری هم داشتهایم. حتی در مورد 8 سال دفاع مقدس خودمان هم خوب کار نکردهایم. یک زمانی فیلمهای سینمایی دفاع مقدس به گونهای ساخته میشد که قهرمان اصلی فیلم پرچمی در دست میگرفت و الله اکبرگویان با یک اسلحه همه سربازان عراقی را میکشت. این بلوف در نمایش جنگ سوالی را به اذهان متبادر میکرد که اگر دشمن این قدر ضعیف است پس چرا جنگ این همه سال طول کشیده؟! میخواهم بگویم از آن سوی بام افتاده بودیم. اکنون هم نمیتوانیم به طور قاطع بگوییم که یک سینمای جنگی داریم؛ به این معنا که مثلا 30 درصد فیلمهای ساخته شده در سال متعلق به سینمای دفاع مقدس است. حتی سالهایی بوده که حتی یک اثر دفاع مقدسی هم در جشنواره فیلم فجر نداشتهایم. در مورد کشورهای دیگر هم اوضاع بر همین منوال است. برای مثال، در جنگ 33 روزه لبنان باید حداقل 20 مستندساز به این کشور اعزام میکردیم که این اتفاق نیفتاد. در مورد عراق هم همینطور؛ کشوری که در همسایگیمان است و روزگاری با ما میجنگید و بعد توسط آمریکاییها اشغال شد. باید در مورد عراق خیلی حساس میبودیم و چند اکیپ به بغداد، بصره، موصل و کرکوک اعزام میکردیم اما متاسفانه روزی که سربازان آمریکایی وارد بغداد شدند فقط یک اکیپ ایرانی در این شهر حضور داشت و تصویربرداری میکرد که ما بودیم. در همه جنگها معمولا خبرنگاران در یک هتل جمع میشوند. در بغداد هم از آنجا که همه فکر میکردند یک جنگ بسیار سخت در پیش است، خبرنگاران زیادی آمده و 4 هتل را اشغال کرده بودند؛ هتلهای فلسطین 1و2، شرایتون و الرشید. حتی از شدت کمبود جا در لابی و حیاط هتل فلسطین چادر زده بودند. ما رفتیم که ببینیم که آیا میتوانیم بچههای ایرانی را پیدا کنیم. در هتل فلسطین1 پرسیدیم آیا خبرنگاران ایرانی هم حضور دارند؟ فهرست مهمانان را جلویمان گذاشتند اما هر چه ورق زدیم ایرانی ندیدیم اما 63 خبرنگار فرانسوی آنجا حاضر بودند، آن هم فقط در یک هتل در شهر بغداد. در هتل سلیمانیه کرکوک نیز 6 اکیپ فرانسوی حضور داشتند. متاسفانه در بحرانهایی که باید حضور داشته باشیم غایب هستیم. در این وقایع بسیار فرصت سوزی کردهایم. با این اوضاع چه طور میتوانیم فعالیت خوبی داشته باشیم و آرشیومان را غنی کنیم؟! باید مکانی تحت عنوان دفتر مستند بحران داشته باشیم که همه خبرنگاران در آن جمع شده و تقسیم شوند در شهرهای مختلف مناطق جنگی. حتی در رسانه ملی هم چنین دفتری نداریم. با بحرانی مواجه هستیم در بحث مستند بحران. در روز بیست و پنجم جنگ 33 روزه لبنان شش اکیپ از صداوسیما در این کشور حضور داشت. به طور طبیعی این اکیپها باید در همه مناطق لبنان پخش میبودند اما تمام این 6 اکیپ در دفتر صداوسیما در بیروت ناهار میخوردند! این یعنی فاجعه. شاید دلیلش این باشد که هیچ نظارتی بر خبرنگاران صداوسیما نیست و هیچ برآوردی از فعالیت آنها صورت نمیگیرد. کارشان ارزیابی و امتیازبندی نمیشود. ما با یک بحران مواجه هستیم در حوزه خبر و مستند بحران. در قضیه سوریه باز کمی بهتر کار شد و در جشنواره عمار چند فیلم در ارتباط با این کشور دیدم، آن هم نه در حد ایدهآل. در سینما حقیقت هم شاید 20 درصد آثار درباره جنگ سوریه و عراق بود.
اوضاع در بوسنی چگونه بود، با توجه به این که سالها از آن جنگ میگذرد و آن زمان امکانات فنی و سختافزاری هم در حد امروز نبود؟
در بوسنی یک فاجعه به تمام معنا در حال رخ دادن بود. آن زمان البته امکانات فنی در حد امروز نبود، هرچند حالا هم از این امکانات به نحو احسن استفاده نمیشود. اولین گروهی که به این کشور اعزام شد اکیپی از حوزه هنری بود که من هم در آن حضور داشتم. بعدها گروههای دیگری هم از تلویزیون آمدند. متاسفانه در جنگ بوسنی هم خوب عمل نکردیم. مگر چند مستند ساخته شد درباره این جنگ؟ آیا حق مطلب ادا شد؟ آن زمان نیروهای ایرانی حضوری پررنگ در بوسنی داشتند. سپاه قدس و جهاد سازندگی کارهای بزرگی در این کشور کردند اما بازتاب رسانهای نداشت. من در جنگ بوسنی بودم و دیدم که فرصت سوزی شد. نتوانستیم برای آینده یک آرشیو داشته باشیم تا نشان دهیم نیروهای سپاه قدس در این کشور چه کردند که اگر نبودند جنگ بوسنی سرنوشت دیگری پیدا میکرد. عزت بگوویچ رئیس جمهور بوسنی در کنفرانسی به آقای ولایتی اشاره کرد و گفت اگر اینها نبودند الان بوسنی هم وجود نداشت. نیروی قدس سپاه با همه امکانات تلاش کرد تا کشتار مسلمانان این کشور ادامه نداشته باشد اما متاسفانه پوشش خبری و رسانه ای مناسبی در این مورد صورت نگرفت. البته پس از جنگ تعدادی عکاس و فیلمبردار به این کشور رفتند و تصاویری گرفتند و بعدها به اسم جنگ بوسنی منتشر کردند اما واقعا در زمان جنگ نبود. تلویزیون چه قدر میتوانست کار کند و نکرد، بقیه هم همینطور. در آن سالها دغدغه اصلی سپاه قدس شده بود بوسنی تا جایی که 80 درصد امکاناتش را گذاشت تا این کشور از محاصره خارج شود. شهر سارایوو چهار سال در محاصره نیروهای صرب بود. بچههای ایرانی تونلی را به طول یک کیلومتر از فرودگاه که دست نیروهای سازمان بین الملل بود تا مرکز شهر حفر کردند. این اتفاق اگر نمیافتاد شهر قطعا سقوط میکرد. شهر «گراژده» هم چهار سال در محاصره کامل صربها بود. تنها یک گروه توانست به داخل شهر برود که ما بودیم. بعد هم با یک کار پیچیده از سوی بچههای ایرانی مقدار زیادی آرپیجی به داخل شهر منتقل شد و تانکها را تاراند. به همین مناسبت در شهر گراژده یک خیابان را به اسم ایران نامگذاری کردهاند.
به نظر میرسد جنگ بوسنی خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد و حتی سالهاست درباره آن کمترین حرفی به میان نمیآید.
بله متاسفانه، ما در بوسنی به لحاظ فرهنگی یک تجربه خوب داشتیم و الان باید در این کشور حاضر میبودیم. آمریکاییها با وجودی که هیچ کاری در زمان جنگ نکردند چه قدر کار تبلیغاتی در این کشور انجام دادهاند. در خانهای که تونل سارایوو از آنجا آغاز شد و بعدها به صورت موزه درآمد، آمریکاییها به لحاظ تبلیغی حضوری پررنگ دارند اما ما که طراح تونل بودیم حاضر نیستیم. منشاء 90 درصد پیروزیهای بوسنی ایرانیها بودند.
شما هم در زمان جنگ و هم پس از آن سفرهایی به بوسنی داشتهاید. مردمان این کشور را چگونه دیدهاید؟ چه قدر با ایرانیان احساس قرابت دارند؟
باورتان نمیشود، همین الان که سالها از جنگ گذشته تا اسم ایران میآید علاقه نشان میدهند و به نوعی میخواهند قدردانی کنند. همین الان هم میتوانیم خیلی کارها در بوسنی انجام دهیم. فقط کافی است خدماتمان را در زمان جنگ معرفی و یادآوری کنیم. باورتان نمیشود ایرانیها در ماه مبارک رمضان شیرینی از شهر یزد آورده بودند و از طریق تونل به داخل سارایوو منتقل میکردند. اتفاقا در فیلم جدیدم که تا چند ماه دیگر آماده میشود بخشی از این فداکاریها را آوردهام.
منظورتان «سالهای گلوله و زنبق» است؟
بله. یک مستند هم دارم به نام «مادران سربرنیتسا».
اتفاقا پرسش بعدیام در همین مورد است. شما قاعدتا باید آرشیوی غنی از جنگ بوسنی داشته باشید اما فقط همین دو اثر را ساختهاید. تکلیف بقیه آرشیوتان چه میشود؟ یعنی میخواهم بگویم چرا از همین داشتهها استفاده بهینه نمیکنید؟
اگر توفیق باشد و حمایتهای لازم صورت گیرد یک کتاب درباره جنگ بوسنی منتشر خواهم کرد. بله، من آرشیو بسیار خوبی از بوسنی دارم. برای اکران مستند مادران سربرنیتسا در بوسنی اصرار داشتند که حتما باید با خانوادهات بیایی. در آنجا تعدادی از مادران سربرنیتسا از همسرم تجلیل کردند چرا که میگفتند اگر همسرت اجازه نمیداد تو نمیتوانستی به کشور ما بیایی، پس اول باید از او تشکر کنیم و بعد از خودت. به آنها گفتم واقعا هم همینطور است. در سالن نمایش مستند چند صرب بودند که با دیدن اثر شروع کردند به گریه کردن. یکی از آنها میگفت من واقعا نمیدانستم صربها تا این حد در حق مسلمانان جنایت کردهاند. بعد بلند شد و هقهقکنان با صدای بلند از همه عذرخواهی کرد. عجیب است که خیلی راحت از بوسنی بیرون آمدیم و این کشور را به نوعی از دستمان درآوردند. زمینه کارهای فرهنگی زیادی در بوسنی وجود دارد، به شرطی که مسئولان فرهنگی کشور بخواهند.