انقلاب اسلامی با حضور زنان همهگیر شد
به مناسبت پیروزی چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی و در ایام ولادت حضرت زهرا(س) و روز زن با پروین سلیحی که از زنان مبارز انقلابی و همسر شهید لبافی نژاد است پیرامون شرایط صحنه مبارزاتی قبل از انقلاب و تغییرات ایجاد شده پس از انقلاب به گفتگو نشستیم.
لطفا خودتان را معرفی کنید و از آشناییتان با شهید لبافی نژاد و شروع فعالیتهای مبارزاتی خود بگویید؟
پروین سلیحی متولد سال ۱۳۳۶ هستم. مدرک کارشناسی ارشد بهداشت مادر و کودک دارم. سال ۱۳۵۱با خانواده همسرم آشنا شدم و تا قبل از ازدواج مثل خیلی از مردم اطلاعات سیاسی نداشتم البته در خانوادهای مذهبی متولد و بزرگ شدم. آن موقع در این حد میدانستم که تقلید از امام و داشتن رساله جرم محسوب میشود. وقتی با همسرم آشنا شدم ایشان پزشک و فارغ التحصیل دانشگاه تهران بود. مسائل را از سال ۴۲ دنبال میکرد و به تبع به دنبال مسائل دینی، مسائل سیاسی و اجتماعی را دنبال میکرد. همسرم از یک قشر تحصیل کرده بود و سال ۴۲ در دانشگاه تهران اولین انجمن اسلامی دانشکده پزشکی را تشکیل داد و به تبعیت از حضرت امام خمینی رحمه الله علیه مسائل را دنبال میکرد.
وقتی به خواستگاری بنده آمد به جهت اینکه سبک زندگیاش خاص بود، قطعا ضروری بود که همسرش با شناخت این راه را انتخاب کند و شریکی برای مسائل مبارزاتیاش باشد. از این رو ۶ ماه در رفت و آمد بودیم تا آشنایی حاصل شود و بنده با مسائل مختلف آشنا شوم؛ کمکم این حس در من ایجاد شد که نمیتوانیم به عنوان یک فرد مسلمان نسبت به حاکمیتی که نه از اسلام بویی برده و نه مردم در تشکیل آن نقشی داشتند بیتفاوت باشیم. وقتی بنده نسبت به مسائل آشنایی پیدا کردم نیمهی دوم سال ۵۱ ازدواج کردیم و کمکم جدی تر با مسائل مبارزاتی آشنا شدم. البته ما به عنوان عضوی از جامعه شاهد مشکلات اقتصادی، اجتماعی و... بودیم و بیعدالتیها و مسائل فرهنگی نیز از زمان رضا شاه تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار گرفته بود و میخواستند برای حاکمیت خودشان و بقای سلطنتشان فرهنگ غرب را حاکم کنند. آن موقع برای این که شرایط را درک کنم و مسیر سختی را که در پیش داریم تحمل کنم لازم دانستم یک مسیر مطالعاتی داشته باشم؛ که شامل مسائل دینی بود، همچنین کتابهایی را خواندم که در ارتباط با انقلابهای جهان نوشته شده بود و خیلی از انقلابیون این کتابها را مطالعه کرده بودند.
از این پس وارد مراحل جدیتر مبارزات شدم و در سال ۵۴ به همراه همسرم دستگیر شدم و جرم بنده اقدام علیه امنیت کشور بود و محکوم به دو سال زندان شدم، چون به سن قانونی نرسیده بودم در دادگاه اطفال محکوم شدم. حکم بند از اعدام به ابد و بعد به دو سال تقلیل پیدا کرد؛ یک سال در کمیته شهربانی(موزه عبرت فعلی) در سلول انفرادی بودم و سال دوم هم در زندان اوین حضور داشتم. آن زمان فرزندم یک سال و نیم داشت و در دو سالی که در زندان بودم اصلا او را ندیدم.
در سال ۵۴ وقتی دستگیر شدیم بعد از ۶ ماه همسر بنده بعد از تحمل شکنجههای بسیار در ۴ بهمن ۵۴ تیرباران شد، جرم او را مشارکت در قتل تعیین کرده بودند. او در ترور مستشارهای آمریکایی به عنوان یک پزشک مشارکت و همکاری کرده بود.
در سال ۵۶ وقتی نهضتهای مردمی شروع شد و مردم به صحنه مبارزات وارد شدند، مدتی رژیم شاه به دستور صلیب سرخ مجبور شد سختگیریهایش را کمتر کند و به خاطر همین زندانیها را وقتی مدت محکومیتشان تمام میشد آزاد میکرد و بنده نیز به تبع آن آزاد شدم.
در زمانی که دستگیر شده بودید، شرایط چگونه بود؟ از شکنجههایی که میشدید برایمان بگویید؟
انواع شکنجهها از طریق فیلمها و مصاحبههای مختلف دیگر دوستان گفته شده است. وقتی دستگیر شدم بنده را به یک سلول بردند که بسیار تاریک بود؛ در آنجا شب و روز را حس نمیکردم و در لحظهای احساس میکردم هیچ اکسیژنی وجود ندارد اما به خود نهیبی زدم که میدانستی این راه سخت است. دیدن لحظههای شکنجهی بچهها برای بنده خیلی سخت بود. همانطور که در موزه عبرت میبینید یکی از شکنجههای رایج ضربه زدن به پا به وسیله کابل بود که بسیار دردناک و غیر قابل تحمل بود. به حدی به پاها کابل میزدند که ورم میکرد و تا جایی ادامه میدادند که جوانان انقلابی به مرگ نزدیک میشدند.
تحمل دیدن صحنهها و صداهای شکنجه جوانان انقلابی که از شب تا صبح در سلولها و بندها میآمد بسیار سختتر از شکنجه شدن بود. البته در صف انتظار قرار گرفتن برای شکنجه نیز سخت بود، به طوری که ما را بارها برای شکنجه در صفها میبردند تا نوبت به ما برسد. یادم هست که یک روز صبح زود مرا از ساعت ۴ تا ۸ صبح در صف انتظار شکنجه نگه داشتند، آن موقع صدای جیغ میشنیدم. پس از ماندن ساعتها در سرمای زمستان در ایوان وارد اتاق شکنجه شدم. شکنجهگر بنده حسینی نامی بود؛ مرا در تخت خواب خواباندند و او با الفاظی میخواست رعب و وحشت را زیادتر کند. در زمان بازجویی یکی از آنها همزمان تهدید و تطمیع میکرد. در مدتی که شلاق میزدند سیگارش را روی بدن من خاموش میکرد اما شدت درد این شلاقها آنقدر زیاد بود که اصلا درد سوختن را حس نمیکردم. همزمان همسر من در بند دیگری در سلول انفرادی بود، شماره آن را نمیدانستم ولی میدانستم که همسرم نیز دستگیر شده است، زیرا اولین روز دستگیری ما را به یکدیگر نشان دادند تا از من به عنوان یک ابزار تهدید نسبت به همسرم استفاده کنند که او اطلاعات زیادی را به آنها دهد؛ اما آن جلسهای که با همسرم داشتم خیلی به من کمک کرد و با اشارههایی که او داشت اطلاعات سوخته را به من یادآوری کرد. من قصد داشتم که به کل موضوع را کتمان کنم و در این شرایط قطعا شکنجه شدیدتری میشدم البته به جهت احتمال اطلاعات نگفته بنده را نیز شکنجه کردند.
در میان نگهبانان یکی از آنها نسبت به بقیه سلیم النفستر بود و من همیشه سراغ همسرم را از او میگرفتم. جالب بود که همسرم هم سراغ من را از این نگهبان میگرفت و هر دوی ما به یک نفر اعتماد کرده بودیم. او گفت همسرم نگران این است که من توانستم حجابم را رعایت کنم یا نه؛ این نگرانی از روی تعصب نبود بلکه دستورات الهی برای او اهمیت زیادی داشت. البته باید بگویم که در آن مدت خانمهایی که مقید حجاب بودند و همینطور بنده یک پارچه اضافهتر میگرفتیم و به عنوان روسری استفاده میکردیم.
قبل از تیرباران همسرتان دیداری را با ایشان داشتید، در این دیدار چه موضوعات و صحبتهایی مطرح شد؟
ده روز قبل از تیرباران همسرم یک وقت ملاقات به ما دادند. به من گفت به ۷ بار اعدام محکوم شده است و در دادگاه دوم نیز حکم اعدامش تایید شده است و تا ۱۰ روز بعد شاه باید دستور حکم قطعی را بدهد. او به طور قطع میدانست که به شهادت میرسد از این رو در این ملاقات جملهها و کلماتی را ادا کرد که فقط لطف خداوند بود.
در این ملاقات به او گفتم چرا رفیق نیمه راه شدی و چرا مرا تنها میگذاری و از او خواستم تا در زندگی ابدی و جاودانی بتوانیم در کنار یکدیگر زندگی دوبارهای را داشته باشیم. همچنین دربارهی تنها فرزندمان صحبت کردیم و سفارش کرد که درست تربیت شود و همچنین تاکیداتی را در وصیتنامه خود متذکر شده است که نیم ساعت قبل از تیربارانش نوشته است.
نکته جالب این است که وقتی ما ازدواج کردیم او معتقد به تجملات و تشریفات نبود اما چون فرزند ارشد بود خانواده مراسم مفصلی برای ما گرفتند. شب عروسی اصلا به مراسم وارد نشد اما در کارت عروسی تاکید کرده بود که از ورود بانوان بیحجاب معذوریم. این توصیه خیلی عجیب بود چون این ادبیات در آن موقعیت اصلا باب نبود و و سبک زندگی ما را طوری کرده بودند که به خصوص قشر تحصیل کرده سبک خاصی از پوشش و حجاب داشتند.
شهید لبافی نژاد در وصیت نامه تاکید کرده بود در مراسم ختمی که برای او میگیرند از ورود خانمهای بیحجاب و بدحجاب خودداری شود؛ او در کنار مبارزاتش به مسائل دینی مقید بود و در لحظه آخر زندگیاش به این مسائل توجه و تاکید میکرد. بعد از اینکه همسرم تیرباران شد شش ماه در همان سلول انفرادی در کمیته شهربانی بودم.
چطور شد یک زن در آن شرایط خفقانی که وجود داشت، تصمیم گرفت به صحنه مبارزات با رژیم طاغوت وارد شود و اینگوه تاب آورد؟
تنها چیزی که بنده را وادار کرد به این راه وارد شوم این بود که نمیتوانستم به عنوان یک مسلمان نسبت به کسانی که بر جامعه حاکم هستند بیتفاوت باشم زیرا آنها انسانهای بیدینی بودند که نه تنها تلاش نمیکردند احکام الهی جاری شود بلکه بر خلاف آن عمل میکردند. وقتی تاریخ اسلام را مطالعه میکنیم، بهخصوص شیعیان که در مکتب عاشورا پرورش پیدا کردند به خوبی میدانند که یکی از وظایف مسلمان زیر بار نرفتن ظلم است. بزرگترین توهین نسبت به ما این بود که کوچکترین دخالتی در تعیین سرنوشت خودمان نداشتیم؛ تمام سعیمان این بود که شناخت درستی نسبت به اسلام داشته باشیم و هر چه شناخت ما بیشتر میشد تحمل شرایط سخت، راحتتر میشد.
شما به عنوان یک همسر و مادر در صحنه مبارزاتی حضور داشتید، چگونه امورات منزل را انجام میدادید؟
خوشبختانه همسرم اینگونه فکر میکرد که نمیخواهد همسرش فقط به امور خانه بپردازد و خدمتکار خانه باشد. به همین خاطر شهید لبافی نژاد چند سال طول کشیده بود که فردی را به عنوان همسری انتخاب کند. او هیچ وقت در مسائل خانه توقعات زیادی نداشت و معتقد بود نمیخواهد وقتم را برای پختن غذاهای آنچنانی صرف کنم و آنقدر روح متعالیای داشت که از این مسائل گذشته بود.
خیلی وقتم را صرف آشپزیهای آنچنانی نمیکردم از این رو در جلسات شب جمعهی تفسیر قرآن که همسرم شرکت میکرد حضور مییافتم و تنها کسی که میان آقایان حاضر در جلسه همسرش را همراه خود میبرد، شهید لبافینژاد بود. این جلسات برای بنده مفید بود و کسی که عهدهدار برگزاری این جلسات بود شهید محمد باقر لواسانی بود. ایشان علاوه بر پزشکی دروس حوزوی و دینی را نیز خوانده بود و تسلط خوبی به مسائل دینی داشت. این جلسات بسیار امنیتی بود و افراد خاصی که عضو جلسه بودند از آن خبر داشتند. اگر لطف خداوند نبود شرایط برای هیچ کس قابل تحمل نبود.
تغییرات ایجاد شده پس از انقلاب را در مقایسه با قبل از انقلاب چگونه ارزیابی میکنید؟
قبل از انقلاب در تمامی عزل و نصبها به کشورهای بیگانه وابسته بودیم. در آن زمان در زمینههای اقتصادی مختلف وابستگی داشتیم و مسائل فرهنگی تحت تاثیر غرب بود. همه امکانات و تجهیزات در زمینههای مختلف وارداتی بود. اما در حال حاضر فرد حاکم نیست و حتی ریاست جمهوری پس از اخذ رای مردم باید از سوی ولی فقیه تنفیذ شود و همهی اینها مانع از این میشود که افراد سلیقهای رفتار کنند. پیروزی انقلاب اسلامی دشمنان را دچار وحشت کرد زیرا از موقعیت و جایگاه خودشان نگران شدند. تاریخ 40 ساله را که ورق بنزید، گویای آن است که انقلاب اسلامی به حق است، اگر به حق نبود دشمنان ما آنقدر برای نابودی جمهوری اسلامی ایران هزینه نمیکردند. ساختار کشور ما پس از انقلاب اسلامی براساس مبانی دینی طراحی شده است و تقریبا ما هر دو سال یکبار دو انتخابات برگزار میکنیم ولی در آن مقطع انتخابات به صورت صوری برگزار میشد و مشخص بود افرادی که افکارشان منطبق با سیاست حاکمیت بود راه پیدا میکردند.
نقش زنان را در پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس چگونه ارزیابی میکنید؟
زنان نقش انکار ناپذیری در تربیت بشر دارند. مادر به جهت مهر و محبتی که دارد تربیتاش ماندگار میشود. وقتی زندگی بزرگان تاریخ را نگاه میکنیم، تربیت شده مادران بزرگی هستند. افرادی که قبل و بعد از انقلاب مبارزه کردند، مسائل تربیتی در خانوادهشان تاثیرات غیرمستقیمی است که در ساخت جامعه و پیروزی انقلاب اسلامی داشته است.
نقش مستقیم زنان اینگونه بود که خودشان در صحنه مبارزه حضور پیدا کردند. حتی در صحنه تظاهرات قبل از انقلاب تعداد خانمها یکسان با آقایان و یا بیشتر بود. وقتی خانمها حضور پیدا کردند انقلاب همهگیر شد زیرا اگر هر مبارزهای شکل مردانه داشته باشد نشان میدهد که خواست کل جامعه نیست. در دوران دفاع مقدس نیز خانمها به عنوان پرستار و کمکیار در پشت جبهه خدمت میکردند و برخی نیز با نگه داشتن فرزندان شرایط را برای حضور همسرانشان در جبهه و جنگ مهیا میکردند و اگر این زنان نبودند مردان نمیتوانستند با فکر راحت در صحنهی مبارزه حاضر شوند.