مگر قرار بود بعد از آزادی خرمشهر جنگ را تمام کنیم؟
این سئوال از اساس غلط است. به عبارت دیگر، درباره چرایی جنگ پس از فتح خرمشهر، یک سوال غلط و انحرافی مطرح شده است که چرا بعد از فتح خرمشهر ما جنگ را ادامه دادیم؟ اصل ماجرا این است که چه کسی گفته و براساس کدام عقلانیت ما بعد از فتح خرمشهر باید جنگ را متوقف میکردیم؟ آیا ما جایی این مسئله را تعهد داده بودیم که اگر خرمشهر آزاد شود ما جنگ را تمام میکنیم؟ یا کسی مثلاً قبل از عملیات بیتالمقدس ادعا کرده بود که این آخرین عملیات ماست؟ هیچکجا چنین چیزی مطرح نشده بود. بحث ما از ابتدا تا پایان جنگ همیشه بیرون راندن و تنبیه متجاوز بود. لذا این سوال به غلط و با اغراض سیاسی مطرح شده است.
یکی از نقاط عطف در جنگ تحمیلی آزادسازی خرمشهر از اشغال ارتش عراق است که معادلات جنگ را به نفع ایران تغییر داد. عدهای این بحث را مطرح کردهاند که چرا بعد از این پیروزی ما همچنان به جنگ ادامه دادیم و جنگ را پایان ندادیم. در این مورد تحلیل شما چیست؟
این سئوال از اساس غلط است. به عبارت دیگر، درباره چرایی جنگ پس از فتح خرمشهر، یک سوال غلط و انحرافی مطرح شده است که چرا بعد از فتح خرمشهر ما جنگ را ادامه دادیم؟ اصل ماجرا این است که چه کسی گفته و براساس کدام عقلانیت ما بعد از فتح خرمشهر باید جنگ را متوقف میکردیم؟ آیا ما جایی این مسئله را تعهد داده بودیم که اگر خرمشهر آزاد شود ما جنگ را تمام میکنیم؟ یا کسی مثلاً قبل از عملیات بیتالمقدس ادعا کرده بود که این آخرین عملیات ماست؟ هیچکجا چنین چیزی مطرح نشده بود. بحث ما از ابتدا تا پایان جنگ همیشه بیرون راندن و تنبیه متجاوز بود. لذا این سوال به غلط و با اغراض سیاسی مطرح شده است.
درباره طراحی و چرایی عملیات بیتالمقدس که به فتح خرمشهر منجر شد، توضیح دهید.
عملیات بیتالمقدس برای بازپسگیری یکی از شهرهای اشغالی ایران طراحی شده بود، نه برای اتمام جنگ و از اول بنا و قرار این نبود که جنگ پس از خرمشهر خاتمه یابد که برخی مطالبه کنند که چرا جنگ ادامه پیدا کرده است؟ ماشین نظامی کشور سلسله عملیاتهایی را با دو هدف طراحی کرده و به تصویب شورای عالی دفاع رسانده بود: اول آزادسازی مناطق اشغالی و عقبراندن دشمن به مرزهای بینالمللی و دوم به دست آوردن اهرم فشار لازم جهت مذاکرات بعد از جنگ. این دقیقاً یک هدفگذاری مبتنی بر رفتار عقلانی و اصول پذیرفتهشده نظامی و سیاسی است و هیچ عقل سالمی نمیتواند به آن ایرادی بگیرد. اساساً باید پرسید که آیا آزادی خرمشهر ما را به این دو هدف رسانده است؟ خرمشهر که آزاد شد نه ما به مرزهای بینالمللی رسیده بودیم، نه جایی برای اعمال فشار بر عراق داشتیم و طبیعتاً جنگ باید ادامه پیدا میکرد. این حکم عقل بود. حال باید دید این سئوال انحرافی از کجا سربرآورده که ما لازم بود جنگ را خاتمه دهیم و چرا ندادیم.
واقعاً این شبهه را اولین بار چه کسی و در چه زمانی و با چه انگیزهای مطرح کرد؟
اولین بار نهضت آزادی در همان زمان جنگ این مسئله را مطرح کرد، البته نه در زمان آزادسازی خرمشهر، بلکه دو سه سال بعد از آن! کسی هم در آن مقطع خیلی وارد مناقشه با آنها نشد، چون استدلال درستی نداشتند. روی چه حسابی باید به دشمن در حال جنگ و در حال حمله اعلام میکردیم که خیالت راحت! ما یکی از شهرهایمان را گرفتیم و دیگر کاری با تو نداریم؟! کدام عقل سالمی این را میپذیرد؟
بعد از عملیات فتح خرمشهر، فاصله ما با ارتش دشمن حداکثر یک کیلومتر بود و ارتش عراق در خاک ما مستقر بود. تمام شهرهای مرزی ما در برد توپخانه معمولی عراق بود در حالی که نزدیکترین شهر عراقی با ما 17 کیلومتر فاصله داشت. نکته دیگر اینکه ارتش عراق آسیب جدی ندیده بود و همچنان امکان و توان جنگیدن و آسیب زدن به ما را داشت. بعثیها سه سپاه داشتند و صرفاً یکی از آن سه سپاه آسیبهای جدی دیده بود و دو سپاهش دستنخورده بودند. بازسازی این خسارت برای عراق کاری نداشت. بعدها هم قدرت بازسازی عراق را به چشم دیدیم. عراق در ابتدای جنگ با سه سپاه جنگ را آغاز کرد، اما در آخر جنگ نزدیک به ده سپاه داشت؛ یعنی بهراحتی توانایی بازسازی داشت.
اما از همه مهمتر توجه به این نکته است که عملیات بیتالمقدس اساساً یک عملیات ناقص بود و البته این مسائل در مباحث نظامی طبیعی است. عملیات کامل به عملیاتی میگویند که شما بتوانید به یک خط پدافندی قابل دفاع برسید، در حالی که در بیتالمقدس ما اصلاً به چنین نقطهای نرسیده بودیم. اولین حد قابل دفاع ما، ساحل شطالعرب یا اروندرود بود، این در حالی است که بین خط اول ما پس از فتح خرمشهر تا ساحل شطالعرب، یک فضای خالی غیر قابل دفاع وجود داشت که تهدیدی جدی برای ما به شمار میرفت.
اصلاً بگذارید بگویم که طبق طرح نهایی عملیات بیتالمقدس، یعنی طرح مطلوب و کامل عملیات، ما فکر نمیکردیم خرمشهر را بشود مستقیماً آزاد کرد و از همین بابت قرار بود خرمشهر را دور بزنیم و بصره را بگیریم، یعنی خودمان را به حاشیه شطالعرب برسانیم که نقطه اتکای مناسبی برای ما بود. در این صورت بصره سقوط میکرد و وقتی بصره را میگرفتیم خرمشهر خودبهخود آزاد میشد. اما عراق فهمید قضیه چیست و چون خطر بزرگی را احساس میکرد خرمشهر را یک مقدار سست گرفت. البته بنای پس دادن خرمشهر را نداشت، بلکه فقط یک مقدار سست گرفت و تمرکز نیروهای خود را بر بصره گذاشت که بتواند بصره را محکم نگه دارد به این ترتیب خرمشهر آزاد شد و بصره ماند. بعد ما سر صبر ایستادیم و خستگیهایمان را بیرون کردیم و جشن پیروزی گرفتیم و هلهله و شادی کردیم و تبریک گفتیم و سپس بهسراغ ادامه عملیات رفتیم؛ زمانی که دشمن خودش را جمع و جور کرد و قدرت دفاعی خود را بازیافت و توانست ادامه عملیات ما را به ناکامی بکشاند. شاید هم همین جشنهای پرسروصدا و شادی افراطی و عمومی بود که این توهم را در برخی دامن زد که لابد جنگ تمام شده یا به نقطهای رسیده که دیگر میتواند تمام شود.
منظور شما عملیات رمضان است؟
بله. عملیات رمضان در واقع ادامه عملیات بیتالمقدس بود، اما از آن نتیجه نگرفتیم. چون دیگر عراق حواسش را جمع کرده بود و زمینهای اطراف بصره را به مسلحترین اراضی دنیا تبدیل کرده بود و به تدریج یک دژ مستحکم و نفوذناپذیر در آنجا ایجاد کرد. از این به بعد ما هر عملیاتی کردیم در حقیقت برای تکمیل بیتالمقدس بود؛ والفجر مقدماتی، خیبر، بدر و غیره، همه برای رسیدن به هدفی بود که در عملیات بیتالمقدس ناقص مانده بود. ما بنا نداشتیم جنگ هشت سال طول بکشد. هر سال میگفتیم این عملیات آخر است. هر سال تاکتیک جدیدی را امتحان میکردیم که به همان دو هدفی که اول صحبتها گفتم برسیم.
و این عملیاتها ادامه داشت تا به یک بنبست رسید و به مقطع پذیرش قطعنامه در سال 67 رسید. آیا همین دلیل بود که باعث شد به قطعیت برای پذیرش قطعنامه رسیدیم؟
بله. در آن مقطع همه دنیا به حمایت صدام آمده بودند و ارتش بعث به یک هیولای نظامی تبدیل شده بود. متحدان صدام نیز هم از شکست قطعی ایران ناامید شده بودند و هم از تغذیه این غول بیشاخ و دم خسته شده بودند و رسماً میخواستند یکجوری کار تمام شود که آبرویشان هم حفظ شود. لذا سال 67 شرایط به گونهای بود که دیگر زمان ادامه جنگ نبود، مخصوصاً پس از هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران توسط آمریکا که همه دنیا در مقابل این اتفاق سکوت کرد، قوه عاقله نظام به این نتیجه رسید که افکار عمومی دنیا کاملاً در مقابل اخبار جنگ بیحس شده و مجامع بینالمللی هم به هیچ وجه و در هیچ شرایطی بنای حمایت از ایران را ندارند.
از طرف دیگر چه بسا صدام محبوبیت هم پیدا کرده بود. آقای ظریف یک بار در مجامع غربی گفته بود صدام زمانی شخصیت خوب شما بود. ایشان این را درست گفته و مبالغه نکرده است. صدام در سال 67 در رسانههای غربی تبدیل به چهره سلبریتی سیاسی خاورمیانه شده بود، یعنی هرچه میگفت باور میکردند و هرکسی هم مقابلش قرار داشت باورش نمیکردند.
نکته دیگر اینکه ما هر وقت عملیات میکردیم، بعد آن میرفتیم ببینیم حالا چه کسی پای میز مذاکره میآید و چگونه میتوانیم جنگ را در عرصه سیاسی حلوفصل کنیم. درحالی که سال 67 دیدیم که دیگر این خبرها نیست و کسی پایکار نمیآید. اگر هم ضعف نشان بدهیم و عملیات نکنیم، همه به حساب قدرت صدام خواهند گذاشت و فشارها بر ما بیشتر خواهد شد. از طرفی میدیدیم تلاش ما هم برای مذاکره و خاتمه سیاسی جنگ نادیده گرفته میشود. مضاف بر این، شرایط اقتصادی ما هم بد بود، البته علت اصلی بهنظر من تنگنای اقتصادی نبود. ما فهمیدیم تلاشها در جبهه، قابل تکمیل در عرصه جهانی و سیاسی نیست.
صدام با مجموعهای قدرتمند از شبکههای اقتصادی کار خود را پیش میبرد، قیمت نفت در همه دنیا به پایینترین حد خود رسیده بود. همه تشنه دلار بودند. از آن طرف هم کویت و عربستان تولید نفت خود را بالا برده بودند و بیحساب در جیب عراق دلار میریختند. به این ترتیب بازار اسلحه داغ شده بود و همه گرگهای گرسنه دلار، با دیدن جیبهای پرپول عراق که برای اسلحه هر مبلغی را میپرداخت، به طمع افتاده بودند. معاملههای کلان بهصورت میلیاردی صورت میگرفت و برای کشورهای درمانده از پایین آمدن درآمد نفت، معاملات اسلحه واقعاً نقطه امید بود. بنابراین ما دیدیم که دیگر ادامه دادن جنگ در این فضا فایدهای ندارد و عملیاتها، اگر هم توان انجامش را داشته باشیم، قابل پیگیری و پیشبرد اهداف سیاسی نیست.
یعنی پذیرش قطعنامه در بستر عقلانیت و با محاسبات درست عقلانی رخ داد...
اینهم یک فرض و گفته غلطی است که ما قطعنامه را نپذیرفتیم. ما هیچوقت قصد نداشتیم قطعنامه سازمانملل را نپذیریم، اصلاً این امکان وجود ندارد؛ شما حداکثر میتوانید به آن بیتوجهی کنید و ملتزم نباشید. وقتی قطعنامه صادر میشود یعنی تمام کشورهای جهان مخاطب آن هستند و فقط شما نیستید، مگر اینکه وتو شود. نتیجه صدور قطعنامه سازمان ملل سه حالت دارد؛ یکی اینکه مثل دهها قطعنامه که مثلاً در مورد رژیم صهیونیستی دادند و وتو شد، باطل شود. دوم اینکه مثل رژیم صهیونیستی که به تمام قطعنامههای وتو نشده بیتوجهی میکند، به آن بیتوجهی شود. رژیم اسرائیل الان چهار یا پنج قطعنامه وتونشده سنگین در کارنامهاش دارد، ولی یک بندش را هم اجرا نمیکند. حالت سوم هم که پذیرش قطعنامه و التزام به آن است. اصلاً این مبنا نیست شما بپذیرید یا نپذیرید؛ چراکه این قطعنامه برای تمام دنیاست. جایی هم ثبت نشده که ما قطعنامه را قبول نکردیم. ما فقط اعلام کردیم باید اولویت بندهایش عوض شود که کسی زیر بار نرفت.
از زمان تصویب قطعنامه که تیرماه سال 66 بود تا قبول و امضای قطعنامه یک سال طول کشید. قطعنامه که اعلام شد صدام فردای آن روز اعلام کرد که من ملتزم به قطعنامه هستم؛ ولی یکطرفه نمیشد و ما هم باید اعلام میکردیم که ملتزم به قطعنامه هستیم. ما گفتیم باید جای فلان بندها عوض شود تا ما ملتزم به قطعنامه شویم که خواسته ما انجام نشد. این یعنی دستمان برای مذاکرات به هیچکجا بند نبود. دوباره محاسبه کردیم که میرویم یک شهر عراق را میگیریم و این اهرم فشار میشود که شرایط ما را لحاظ کنند.
کدام شهر بود؟
آن شهر حلبچه بود. اما حلبچه را هم صدام خودش بمباران و ویران کرد که بگوید از این خبرها نیست و باید با همین شرایط پای قطعنامه بیایید. جالب اینجاست که ما به محض اینکه ما اعلام کردیم که قطعنامه را پذیرفتیم، عراق شروع کرد به پیشروی در داخل کشور ما؛ یعنی عقلانیت نظامی به صدام هم حکم میکرد که برای مذاکرات پیش رو، یک اهرم فشار جدید به دست بیاورد. او دوباره میخواست خرمشهر را بگیرد که نتوانست و به ناچار پشت مرزهای بینالمللی متوقف شدیم. البته با کمک منافقین میخواست فشار دیگری بر ما وارد کند که آنها هم در عملیات مرصاد متوقف شدند. سرانجام دو هزار کیلومتر از خاک ما در کنار مرز دست عراق بود که آنها دیگر با مذاکره سیاسی آزاد میشد.
آنها هم آزاد شد؟
بله. صدام قبل از اینکه به کویت حمله کند همه اراضی ما را پس داد و همه اسرای ما را پس داد و معاهده الجزایر را پذیرفت. در واقع این اتفاقت اخیر که بین ما و صدام افتاد، اصلاً ربطی به قطعنامه نداشت.
تهیه و تنظیم: سید ابراهیم آل مصطفایی