مغز متفکر انقلاب اسلامی
بررسی نسبت اندیشههای شهید مطهری با مبانی فکری انقلاب اسلامی در گفتگو با دکتر سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی مسئول طرح ملی بینش مطهر؛
به عنوان مقدمه اگر بخواهید شهید مطهری را با یکی از متفکرین بزرگ تاریخ اسلام مقایسه کنید، این متفکر چه کسی خواهد بود و چرا؟
متفکران در طول زمان از اندیشههای هم استفاده میکنند. شخصیت فکری شهید مطهری هم از دو نفر تأثیر عمده پذیرفته بود که یکی حضرت امام (ره) بودند و دیگری حضرت علامه طباطبایی (ره). یعنی شخصیت ایشان از ممزوج تفکر، منش و حرکت این دو بزرگوار شکل گرفته بود.
ممکن است ابتدا درباره نوع تأثیرگذاری علامه طباطبایی بر شهید مطهری توضیح بدهید؟
خود شهید مطهری تعبیری دارند که من هرچه دارم از تفسیر المیزان دارم. المیزان هم خودش یک بحری است که از دریای معارف قرآن گرفته شده است. شهید مطهری در واقع پرورشدهنده افکار مرحوم علامه و تکمیلکننده آنهاست و مهم این است که آنها را به زبان ساده بیان نموده است. شما اگر به کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مراجعه کنید میبینید که ربط شهید مطهری با علامه چیست. به عنوان مثال مرحوم علامه در چند خط مطالبی را به طور موجز و غیر قابل درک برای عموم ذکر میکنند، ولی شهید مطهری آنها را پرورش میدهد، شاید به نوعی تفسیر کرده و یا توضیحی به آن اضافه میکند. این خصوصیت باعث میشد به تعبیر خود علامه وقتی که ایشان شهید مطهری را میدیدند به وجد میآمدند و به خاطر همین مبانی تفکری و تدبری شهید مطهری بود که مرحوم علامه این طور مشتاق ایشان شده بودند.
معمولا اندیشمندان بزرگ بعد از خودشان جریانی فکری به وجود میآورند.آیا این اتفاق درباره شهید مطهری افتاده و یا خواهد افتاد؟ اگر بله چه شواهدی از آن وجود دارد؟
بله. شاید در انقلاب ما هیچ اندیشمندی یا آثار هیچ اندیشمندی بعد از حضرت امام (ره) و به نوعی علامه طباطبایی به اندازه آثار شهید مطهری مورد توجه قرار نگرفت و بلکه در برخی موارد هم شهید مطهری جلوتر از علامه هستند. زیرا تفاوت شهید مطهری با بقیه رجال سیاسی و با بسیاری از اندیشمندان این است که نظام و چارچوب فکری دارند که در آن نظام، انسان میتواند آنگونه که شهید مطهری میاندیشید و نیازسنجی میکرد و جریان تولید میکرد، بیندیشد و نیاز سنجی و تولید جریان کند و حتی روش یاد بگیرد. شهید مطهری به دانشجو و اندیشهجوی خودش بیشتر روش نقادی را یاد میدهد تا اینکه بخواهد مطلبی را بیاموزد. لذا کسانی که با آثار ایشان سروکار دارند بعد از مدتی احساس میکنند که نوعی توان و قوه نقادی کردن و اندیشیدن مبنایی را به دست آوردهاند.
ممکن است به نمونههایی از این سبک علمی و متودولوژیک ایشان اشاره بفرمایید؟
در هر مبحثی وقتی به یادداشتهای ایشان مراجعه می کنید میبینید که انگار بابی را برای مطالعه و تحقیق بیشتر باز کردهاند. کتابی نوشته شده با عنوان «گفتگوی چهارجانبه» که آقای دکتر شریعتی، آقای فخرالدین حجازی، ولی معظم فقیه آیتالله خامنهای و شهید مطهری در یک جلسهای بحثی داشتهاند که انسان بهخوبی در آنجا روحیه و افکار شهید مطهری را مشاهده میکند. مثلاً آقای دکتر شریعتی بحث میکنند که باید رقابتها رابه رفاقت تبدیل کنیم و با مارکسیستها رفیق باشیم. آقایان دیگر نیز مطالبی ذکر میکنند. شهید مطهری اولاً همانجا ذکر میکنند که من وقت خوابم گذشته و اگر وقت خوابم بگذرد اذیت میشوم. یعنی ایشان منظم بودند و به وقت خواب و سحرخیزی اهمیت میدادند. البته این را بسیار کوتاه میگویند و رد میشوند.
ثانیاً میگویند که نه! ما با مارکسیستها رقابتی نداریم که رفیق بشویم. رقابت بین افرادی است که هدف مشترکی دارند و در رسیدن به آن مسابقه میدهند، ولی ما و آنها هدف مشترکی نداریم؛ چرا که هدف ما نهایتاً الهی است و اگر عدالت اجتماعی و رفع سلطنت را میخواهیم در مسیر خدا و توحید است، ولی مارکسیستها اصلا خدایی را قبول ندارند. پس ما باید برنامههای خودمان را با قوت پی بگیریم و پیش ببریم. انسان وقتی اینها را یا نامههای ایشان را به امام (ره) و یا مطالب دیگری مشابه این را که از ایشان نقل شده میبیند احساس میکند که دریای مواج و چشمه جوشانی بودند که اگر زنده بودند و فرصت داشتند به همه مسائل مورد نیاز جامعه به طور کافی میپرداختند و آثار جدیدی خلق میکردند.
فکر میکنید اگر امروز شهید مطهری زنده بودند بیشتر در چه موضوعاتی به اندیشهورزی و سخنرانی و نگارش میپرداختند؟
من به نظرم میرسد (همانگونه که استاد خود تصریح داشتند) بزرگترین مسئله و دغدغه ما مسئله فرهنگی است. امروز شاید بزرگترین مشکل ما مشکلات اقتصادی و سیاسی نباشند؛ یعنی ما حتی در مسائل اقتصادی و سیاسی هم با مشکل فرهنگ اقتصادی و فرهنگ سیاسی مواجه هستیم. فرهنگ کار، فرهنگ مصرف، فرهنگ تولید، فرهنگ هزینهها، ازدواجها و طلاقها، فرهنگ مشارکت عمومی، فرهنگ قانونمداری و غیره. خیلی از مسائل و نقطهضعفهای ما و حتی نقاط قوت ما از جنس مسائل فرهنگی است. از شهید مطهری نقل میکنند که گفته بودند من پس از انقلاب نمیخواهم کار اجرایی به دست بگیرم؛ اما اگر بخواهم کاری را به دست بگیرم مسئولیت صداوسیما خواهد بود. ولی امروز شاید به دلیل فقدان اندیشههای ایشان در حاکمیت مسائل فرهنگی، ما با مشکلات متعددی مواجه هستیم. مثلاً صداوسیما در بسیاری موارد به جای اینکه دانشگاه باشد ممکن است نمایشگاه بشود؛ یعنی حالت نمایشگاهی بگیرد و فرهنگسازی آرمانی برای کشور انجام ندهد؛ اگرچه در بعضی موارد همین که باعث تخریب فرهنگی نشود برای ما کافی است!
رهبر معظم انقلاب در بیاناتی اظهار داشتهاند که مبانی جمهوری اسلامی بر اساس اندیشههای شهید مطهری استوار شده است. اما ما تنها دو کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» و «پیرامون جمهوری اسلامی» را در این خصوص از ایشان سراغ داریم که آنها هم در اوایل انقلاب نوشته شده است. آیا بحثهای دیگری نیز در این موارد قبل از انقلاب از ایشان وجود داشته که جمهوری اسلامی ایران بر اساس آنها پیریزی شده باشد؟
شهید مطهری را نباید در یک کتاب یا سلسله سخنرانی دید؛ بلکه ایشان را باید در یک سری مبانی فکری بررسی و تحلیل کرد. یک نمونه از مبانی فکری ایشان میگویم تا بحث کاملاً روشن شود. ایشان میگویند که هدف تمام انبیا از آدم تا خاتم دو چیز بیشتر نیست: اول توحید و دوم عدالت اجتماعی. بعد میگویند که این عدالت اجتماعی هم در مسیر توحید است و انقلاب ما هم چیزی جدای از انقلابهای انبیا نیست.
خوب! وقتی ایشان انقلاب ایران را در یک بستر تاریخی از زمان حضرت آدم قرار میدهند که تا امروز یک مسیر واحد را طی میکند و آینده انقلاب را هم همان آینده وعدهدادهشده درباره امام زمان (عج) میدانند که به سوی همان اهداف در حرکت است، پس حرکت مکتب ما و حرکت انبیا، همان حرکت انقلاب ماست که جهانبینی و ایدئولوژی آن بر پایه آنها بنا شده است. این تفکر به زوایای مختلف این مسئله هم پرداخته است. با همین تفکر به حقوق زن و مرد پرداخته شده است، به خدمات متقابل اسلام و ایران پرداخته شده است، به بحث مهدویت و قیام امام حسین(ع) پرداخته شده است، به مسئله حجاب یا به تعلیم و تربیت پرداخته شده است، به نقد مارکسیسم یا علل گرایش به مادیگری پرداخته شده است و ... که اینها همه مبانی انقلاب اسلامی را تشکیل میدهند.
بعضا سئوال میشود که چرا شهید مطهری فعالیت سیاسی کمرنگی در دوران انقلاب داشتهاند. علت این امر را چه میدانید؟
بله، ایشان آدم سیاسی به این معنا که یک مسئولیت سیاسی داشته باشد، نبودند. یعنی رسماً گروهی سیاسی را رهبری نمیکردند. اما ایشان یک ایدئولوگ سیاسی بودند، یک نظریهپرداز سیاسی بودند و یک سیاستگذار در مسائل سیاسی بودند. مباحثی که شهید مطهری در ابتدای اوجگیری نهضت و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مطرح کردند، مثل جایگاه جمهوریت و جایگاه اسلامیت، هنوز هم مورد استفاده مسئولان نظام و جزو مبانی فکری آنهاست. رهبر معظم انقلاب جملهای به این مضمون فرمودهاند که اندیشههای شهید مطهری عصاره افکار بلند امام (ره) است. به تعبیر بهتر، یک مبانی عقیدتی وجود دارد که سبب ایجاد گرایشهای سیاسی میشود. شهید مطهری نیز مبانی و زیر بناهایی داشت که بر اساس آنها موضعگیری سیاسی میکرد و این مبانی منطبق با اندیشههای سیاسی و مبانی فکری امام (ره) بود. البته مسائل سیاسی ریزتری پس از انقلاب پیش آمد که متأسفانه به دلیل شهادت ایشان کمتر از سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در این موارد اظهار نظری از ایشان نداریم.
ظاهراً شهید مطهری پیش از انقلاب معتقد بودند که هنوز برای انقلاب زود است، زیرا فرهنگسازی کافی که لازمه آغاز مرحله عملی انقلاب است انجام نشده است. آیا ایشان بر این اساس در روش و تاکتیک با امام تفاوت داشتند؟
آن طور که از حضرت امام (ره) منقول است شاید امام تنها یک نفر را سراغ داشتند که دیگران را در مسائل سیاسی و غیر سیاسی مطلقاً به وی ارجاع میدادند و آن یک نفر شهید مطهری بوده است. در این خصوص نمیشود افتراقی قائل شد که مثلاً امام (ره) عملگرا و سیاسی بودند، ولی شهید مطهری نه! همانگونه که عرض کردم رهبر معظم انقلاب نیز بیان میکنند که افکار شهید مطهری عصاره افکار امام است. از شهید مطهری نکته ظریفی منقول است. بنا بر نقل یکی از آقایانی که ایشان را قبل از انقلاب - که هنوز شور و حرارت انقلاب در مردم ایجاد نشده بود - در حرم امام رضا (ع) میبیند و ایشان میگویند که این سیدی که من میبینم (و منظورشان حضرت امام (ره) بود) حتماً انقلاب میکند و کشور را به دست میگیرد؛ ولی من ماندهام که با چه کسانی میخواهد کشور را اداره کند.
خوب! در آن زمان شهید مطهری خودشان بودند، شهید بهشتی بودند و افراد دیگری نیز بودند؛ ولی نگرانی ایشان آن بوده که آیا ما واقعاً فرهنگسازی برای انقلاب کردهایم یا نه. یک بحث دیگری نیز شهید مطهری درباره چگونگی انقلاب در برابر کسانی که اقدام مسلحانه میکردند داشتند، مثل چریکهای فدایی و غیره. اینها به همراه مارکسیستها در راه و هدف مردم انقلاب کشور اختلاف ایجاد میکردند. لذا همانطور که قبلاً اشاره کردم، علیرغم اینکه بسیاری از بزرگان میگفتند که هدف مشترک همه ما حذف شاه است و نباید از حالا بین خودمان و آنها خطکشی ایجاد کنیم، شهید مطهری تأکید میکردند که باید از اول شفاف باشیم و راهمان را جدا کنیم؛ زیرا هدف مشترکی با آنها نداریم. هدف ما و هدف تمام انبیا و قیامهای توحیدی خود خداوند است و حذف شاه هم یک قدم است در این راه؛ اما آنها به خداوند ایمان ندارند که با ما هدف مشترک داشته باشند. پس ایشان کسانی را که حرکتهای احساسی مسلحانه یا غیر مسلحانه میکردند به آرامش و بازگشت به اقدامات فرهنگی و اعتقادی که مقدمه انقلاب اسلامی است دعوت میکردند؛ اما هیچگونه افتراقی بین حرکت امام با ایشان مشاهده نمیشود.
در واقع، شهید مطهری بنا داشتند در عین مشی سیاسی و اقدام علیه رژیم ستمشاهی، خطمشی فکری و اعتقادی و فرهنگی انقلاب را نیز ترسیم کنند و مرزهای آن را شفاف نگه دارند...
دقیقاً! وقتی شهید مطهری به شهادت رسیدند در جیبشان برگهای پیدا کردند که در آن حدود نه، ده مسئله را یادداشت کرده بودند که فردای آن روز با امام (ره) در میان بگذارند. ببینید ذهن دوراندیش، ذهن ایدئولوگ و ذهن مبنانگر اینگونه است! من قبل از اینکه بگویم آن مسائل چه بوده است، توضیحی راجع به ایدئولوگ بودن بدهم.
معمولاً مراحلی در تفکر هست که طی میشود و با طی آنها انسان سیاستگذار و ایدئولوگ میشود. ما افراد عادی در دیدارهایمان معمولاً به هم میگوییم چه خبر؟ یعنی از یک پدیدهای خبر میگیریم. فقط در حد خبر. اما در مرحله بعد این پدیدهها را تحلیل میکنیم؛ یعنی میگوییم چرا این اتفاق افتاد؟ مثلاً فرض کنید ابتدا از شما میپرسند چه خبر؟ میگویید تصادفی در فلان ساعت در فلان خیابان اتفاق افتاده بود. بعد میپرسند چرا تصادف شده بود؟ شما تحلیل میکنید و میگویید مثلاً سرعت زیاد یک ماشین و انحراف به چپ ماشین روبرو باعث تصادف شده بود. حالا اگر توانستید پدیدهای را بعد از تحلیل، از زمان و مکان خارج کنید قانون درست میشود. مثلاً میگویید در هر زمانی و در هرجایی که یک ماشین سرعت زیاد داشته باشد و ماشین روبرویش انحراف به چپ، آنگاه به احتمال زیاد تصادف رخ خواهد داد. این میشود قانون. اما مرحله بعدی که خیلی مهم است این است که شما زمان و مکان خود را بشناسید و خصوصیات آن را دقیق بدانید. مرحله نهایی هم این است که بتوانید زمان و مکان خود را به قانونهایی که زمان و مکان ندارند انطباق بدهید تا آینده را بشناسید که با توجه به وضع موجود و شرایط زمان و مکان و با توجه به فلان قانون و سنتی که وجود دارد، در آینده چنین اتفاقی خواهد افتاد و برای آن چنین مواضعی را باید اتخاذ کرد و چنین راهی را باید طی کرد. ذهن ایدئولوگ به اینجا میرسد که البته عده بسیار معدودی در جامعه به اینجا میرسند.
شما زمانی را که شهید مطهری به شهادت رسید و این برگه در جیبش پیدا شد، یعنی در سال ۵۸، در ذهن خود مرور کنید! کردستان شلوغ شده بود و جنگ و خونریزی به نام استقلالطلبی شکل گرفته بود. در گنبد کاووس و آمل و برخی شهرهای دیگر هم قتل کشتار مردم به گوش میرسید. ارتش تقریباً متلاشی شده بود و بسیاری رجال سیاسی و نظامی فرار کرده بودند و کشور در آستانه بحران بود. توطئههای سیاسی و حتی نظامی و مسلحانه ضدانقلاب جان و مال و ناموس مردم را تهدید میکرد و امنیت کشور و حتی دوام انقلاب را به خطر انداخته بود و بسیاری حوادث تلخ و نگرانکننده دیگر.
در آن شرایط ذهن دوراندیش و ایدئولوگ شهید مطهری را ببینید! ایشان در یکی از آن مسائل در آن برگه نوشته بودند ما باید نماز جمعه راه بیندازیم! یا نوشته بودند باید جوانهای بالای ۱۸ سال را آموزش بدهیم و بسیج درست کنیم. یا بحث حفاظت از شخصیتها که در آن زمان هنوز ضرورت آن برای کسی مشخص نشده بود. اما در این میان دو نکته برای من خیلی جالب است: یکی ضرورت ارائه یک مدل حجاب استاندارد شده و به دور از افراط و تفریط است و دیگری مسئله جوانها و رسیدگی به وضعیت فکری و فرهنگی آنهاست. یعنی ایشان در آن وضعیت به فکر جوانها بود و این مسئله را جزو مهمترین مسائلی میدانست که باید با امام در میان بگذارد. حالا امروز ما میبینیم که پس از 40 سال هنوز مسئله ما مسئله حجاب است! یا چون در آن زمان برنامهریزی و طراحی و الگوسازی نشد هنوز هم مسئله جوانان یک مسئله عمده و از یک جهت بحرانساز برای کشور شده است؛ در حالی که جوانها بهترین فرصت و امکان برای کشور هستند.
این هنر بزرگی شخصیت و عمق بینش شهید مطهری است که 40 سال قبل به این مسائل توجه کرده بودند و میدانستند کانونهای بحران و مسائل اصلی کشور آن آشوبها و زدوخوردها و حتی تحرکات مسلحانه ضدانقلاب نیست؛ بلکه مسائل فرهنگی و نظامسازی فرهنگی و طراحی الگوهای مناسب برای سبکزندگی است.
از سوی دیگر، ما الآن همه به نوعی خود را مدیون حضرت امام (ره) میدانیم؛ زیرا اگر امام و انقلاب نبود الآن معلوم نبود که ما در چه وضعیتی بودیم و مملکت ما چه حالی داشت. فساد و بیبندوباری، اسلام غیر سیاسی و غیر اجتماعی که در مسجد حبس شده بود، قرآنی که تنها به صورت نمادین در مرگ یا عروسی استفاده میشد و ... آیا اصلاً دین باقی مانده بود؟ امام آمدند و به لطف و مدد خدا انقلاب کردند و آن را به ثمر رساندند. حال این امام در اواخر عمرشان توصیه و تأکید داشتند که شما باید چارچوبهای اسلام ناب را مشخص کنید. من به نظرم میآید بهترین راه در برابر ما برای این کار ورود به آن عصاره اندیشههای امام (ره) است که در تربیت شاگردانشان وجود داشت بود. در میان شاگردان ایشان هم کسی که این اندیشهها را مکتوب کرد و ارائه داد شهید مطهری است که بهترین معبر و بستر فکری برای ورود به اندیشههای امام و علامه طباطبایی است. به نظر من شهید مطهری معبر و آغازگاه خوبی است برای ورود به افکار امام و علامه که اندیشههای خود را از منابع اصلی معارف اسلامی یعنی قرآن و اهل بیت (ع) فرا گرفته بودند. بدین ترتیب اسلام ناب را از این راه میتوانیم بجوییم و به مطلوب برسیم.
در ابتدای بحث سئوال کردیم که کدام متفکرین را میتوان با شهید مطهری مقایسه کرد. حال میخواهیم بدانیم که خود ایشان به کدام متفکر در طول تاریخ بیشترین علاقه را داشتند و از طرف دیگر کدام متفکر اگر زنده بود و با افکار ایشان آشنا میشد بیشترین علاقه را به ایشان نشان میداد؟
شهید مطهری در آثارشان عنایت خاصی به سید جمالالدین اسدآبادی داشتند و از ایشان تعریف میکردند. همین طور از اقبال لاهوری خیلی تعریف و اظهار ارادت میکردند. البته اظهار ارادت ایشان به این بزرگان هیچگاه مانع نشد که آنها را به نقد بکشد. مثلاً از اقبال خیلی تعریف میکنند، ولی در بحث ختم نبوت به جد به مبارزه با وی میپردازند و آرای ایشان را مضر میدانند. یا درباره آیتآلله بروجردی (ره) پس از رحلت آن بزرگوار برایشان سخنرانی میکنند و مقاله مینویسند، ولی در زمان حیاتشان اختلافنظرهایی داشتهاند. نه اختلافات با افراد سبب کینهتوزی و نفی ایشان میشد و نه محبت و علاقه به افراد مانع از نقد آنان میشد. شهید مطهری عاشق و سرسپرده اعتقاداتی بود که با مبانی دقیق عقلی خود به آنها رسیده بود و اسلام اصیل را اصل قرار داده بود و هر که مسلمانتر بود پیش وی محبوبتر بود و از بزرگان نیز به همان نسبت یاد میکرد. ولی شاید هیچکدام به اندازه حضرت امام (ره) و مرحوم علامه طباطبایی مورد توجه شهید مطهری نبودند که حتی برای اینها عبارت «روحی له الفداء» را بهکار میبردند و شیفته و دلسپرده اینها بودند.
من فکر میکنم که علمای شیعه و شاید به نوعی آزاداندیشان اهل سنت و یا حتی اهل کتاب اگر در زمان شهید مطهری زندگی میکردند و ایشان را میدیدند که چگونه به مباحث میپردازد و منطقی بحث میکند و در عین حال ایمان به خدا دارد مجذوب او میشدند؛ همانطور که مثلاً هانری کربن مجذوب علامه طباطبایی شد.